انسان در فلسفه دکارت به عنوان خاستگاه انسان شناسی فلسفی عصر جدید
نام نخستين پديدآور
سیمین اسفندیاری
یادداشتهای مربوط به خلاصه یا چکیده
متن يادداشت
چکیده (فارسی): آنچه این رساله عهده دار است ، تبیین و تحلیل انسان فلسفی در اندیشه دکارت به عنوان خاستگاه انسان شناسی فلسفی عصر جدید است . در عصر جدید انسان به عنوان فاعل شناسا از بررسی ماهیت دوگانه انسان به عنوان متعلق شناخت خود آغاز می کند . به عبارت دیگر انسان شناسی فلسفی در عصر جدید ، با انسان هم به عنوان فاعل شناسایی و هم به عنوان متعلق این دو سروکاردارد . بارزترین نمونه این نوع تفکر پیرامون انسان ، که از خود " انسان" شروع می کند ، در اندیشه دکارت می توان دید . در تاریخ فلسفه غرب همواره اندیشه دکارت دارای اعتبار خاصی بوده است . زیرا او تاثیر بسزایی در تغییر اندیشه و نوع نگاه انسان به خود و عالم داشته است و البته انسان محوری نماد برجسته ای از اندیشه دکارت است که اندیشمندان عصر جدید به شکل های مختلف آن را پذیرفته اند . برای تبیین نوع نگرش دکارت به انسان در بخش اول این رساله ، ابتدا نظری به پیشینیان وی داشته و با بیان تلقی انسان در اسطوره های یونان باستان و برخی از حکمای پیش ازسقراط ، سوفسطائیان ، همچنین انسان در فلسفه مسیحی ، به نوعی خاستگاه اندیشه دکارت را می توان یافت . بخش دوم رساله تحت عنوان تلقی دکارت از انسان شامل سه فصل است که انسان دکارتی را در سه عرصه معرفتی ، وجودی و عملی مورد بحث قرار داده است . در واقع دکارت با عبارت " می اندیشم ، پس هستم " بر اصالت و نقش قوام بخشی اندیشه انسان تاکید می کند . با " می اندیشم " دکارت است که عقل انسان به عنوان یک عقل مستقل شناخته می شود ، زیرا انسان خود می تواند به شناخت دست یابد و بالاخره همه چیز از دیدگاه انسان معنا پیدا می کند و همه چیز " ابژه " و مورد توجه و متعلق شناخت انسان می شود . "می اندیشم" دکارتی نخستین و یقینی ترین اصل وجودی است . دکارت مخصوصا"در تامل سوم نمی خواسته فلسفه خود را بر پایه یک اصل منطقی انتزاعی ، بنا نماید . او علیرغم سخنان برخی از منتقدین با ذوات یا ممکنات سرو کاری ندارد ، بلکه به واقعیت موجود پرداخته واصل نخستین او یک اصل وجودی است . بدین سان دکارت به انسان و واقعیت انضمامی او توجه دارد . برای همین است که بخصوص بعدازانتشار کتاب "اصول" سعی بیشتر او بر این بوده که نظریه اش را درباره طبیعت تکمیل کند و همچنین به انسان انضمامی توجه کند ، یعنی به موجودی که در نزد او نفس و جسم کاملا" اتحاد دارند . اینجاست که در بحث انسان در عرصه وجودی بعد از اثبات وجود جواهر سه گانه در هستی شناسی دکارت ، به واقعیت وجودی ابعاد دوگانه انسان نزد وی پرداخته شده است . تاکید دکارت بر نفس غیر مادی ، محور و بحث انگیزترین بخش ثنویت اوست . دکارت برای اثبات جوهر نفسانی و تجرد آن و استقلال وجودی آن از بدن ابتدا وجود نفس را اثبات می کند و سپس به بیان ماهیت آن می پردازد . در واقع بخش مهم در مابعدالطبیعه دکارتی پیرامون طبیعت و ماهیت انسان بخش فکر انسان است. نگاه به انسان دکارتی در عرصه عمل ، یکی دیگر از مهمترین جنبه های انسان شناسی دکارت است ، چون عقیده دکارت بر این بوده که قبل از تدوین اخلاق علمی باید اول از همه علم مربوط به طبیعت انسان را وضع کرد ، در فصل سوم از بخش دوم رساله ابتدا به علم مربوط به وظایف الاعضاء پرداخته شده است . بعد از توضیح بعد جسمانی و چگونگی عملکرد آن ، پیرامون انفعالات و اینکه دکارت آن را صرفا" از منظر طبیعی تبیین می کند ، پرداخته شده است . در واقع نظریه اتحاد نفس و جسم چار چوبی برای بحث هایی است که او در مورد انفعالات مطرح می کند . جایگاه اخلاق در فلسفه دکارت از مباحث بسیار مهم مربوط به انسان است که به تفصیل در بخش سوم در فصل انسان در عرصه عملی مطرح شده است . بخش سوم رساله به فلسفه مبتنی بر موضوعیت دکارت اختصاص دارد . این اصل بیانگر این است که دکارتی که بنیاد فلسفه اش را بر پایه " فکر می کنم ، پس هستم " به عنوان یک قضیه وجودی بنا نهاده است و نظام فلسفی خود را بر اساس " فاعلیت شناسا " قرار می دهد ؛ در واقع فلسفه مبتنی بر موضوعیت را به عنوان یک مفهوم کاملا" بدیع در دل نظام فلسفی خود قرار داد که خود طرز نگرشی است که در عرصه های مختلف پنچ معرفتی ، اخلاقی و عملی ، زیبایی شناسی و هنر که مبنا را بر فاعل شناسا ، فاعل فعل اخلاقی ، داور زیبا شناختی و پدید آورنده اثر هنری می گذارد . از اینرو فلسفه مبتنی بر موضوعیت در عصر جدید یکی از مباحث اساسی و مهم فلسفه غرب است که با دکارت و اندیشه او مطرح می شود . فلسفه مبتنی بر موضوعیت دکارت در عرصه زیبایی شناسی نیز از مباحث مربوط به بخش سوم است . بالاخره در فصل پایانی از بخش سوم رساله به نتایج و دستاوردهای فلسفه مبتنی بر موضوعیت در نوع نگرش جدید به انسان و طبیعت پرداخته شده . برای همین ابتدا به بحث اصالت بشرکه از پرنفوذترین عناصر فلسفه جدید است ، پرداخته شده که شاخه اصلی آن از بطن فلسفه دکارت برخاسته ؛ دکارتی که در صدد یافتن مبنای یقین بر آمد ، آن را بعد از شک دستوری خود در " انسان " جست و بر اساس معیاری که برای درستی و یقین به دست داده بود ، عقل بشری محوریت می یابد . بالاخره اینکه بادکارت و اندیشه او که فلسفه مبتنی بر موضوعیت مطرح می شود و با تبدیل شدن انسان به محوریتی که در جهان دارد و اینکه جهان تصویری است که در ذهن انسان وجود دارد ، رویداد دیگری به نام تسلط بی حد و حصر انسان بر جهان و بحث تکنولوژی مطرح می شود . ازاینرو شاید بتوان مظاهر عمده عصر جدید مثل : علم و فن آوری ، هنر جدید وعلم جدید را ، همه از آثار و عوارض" فلسفه مبتنی بر موضوعیت" دانست ؛ زیرا وجه مشترک تمام مظاهر عصر جدید این است که در آنها انسان به جهت فاعل شناسا بودن، قدرت استیلا برموجودات راکه اینک متعلق اوهستند، یافته است .