اين فيلمنامه که براي کار در فضاي انيميشن به نگارش درآمده قصهي نقاشي است که در اتاق کارش تابلوهاي مختلفي کشيده است، اما با بمباران شهر، شيشههاي اتاق کار نقاش شکسته و تابلوها به هم ميريزند. ناگهان در آخرين تابلو، مترسکي ظاهر ميشود که پرندگان را ميترساند و فراري ميدهد. با فرار پرندگان، گلها نيز پژمرده ميشوند. نقاش به کمک شخصيتهاي ديگر تابلوها (مردي در کنار سفره، زني زيبا، پيرمرد مهربان، و يک کودک) که جان ميگيرند و حرف ميزنند، ميخواهد شخصيتي را نقاشي کند که به جنگ مترسک برود. نقاش که از پنجرهي اتاقش منظرهي اعزام رزمندگان به جبهه را ميبيند به يکباره گمشدهي خويش را مييابد. کاروان رزمندگان عازم ميشود و نقاش به دنبال شخصيت نقاشياش تا جبهه ميرود. از کوه و دشت و رود ميگذرد و به جزيرهي مجنون ميرسد. اما پيش از رسيدن به شخصيت نقاشياش او پرميکشد و....