دانش حاصل از پژوهشهای علمی در روانشناسی، افزایش درک ما از انسان را در پی دارد. فرایند پژوهش بر روی آورده های کمی یا کیفی مبتنی است. روی آورد نخست بر این مفروضه استوار است که از راه روشهای علمی دقیق می توان به آزمون مفروضهها و شناسایی روابط علی دست یافت. در حالی که در روی آورد دوم، با پذیرش اصل تکثر واقعیتها، هدف پژوهش درک یک پدیده از دیدگاه آزمودنیها و فهم معنایی است که برای تجربه هایشان قائلاند. این دو روی آورد به راهبردهای متمایز منجر میشود ودراغلب موارد پژوهشگران با قرار گرفتن در یکی از این جبههها، یا منحصرا بر روشهای عینی و تحلیلهای آماری تکیه می کنند و یا فقط از روش شناسیهای کیفی سود می جویند. با بررسی پارادایمهای کیفی و کمی می توان نقطههای قدرت و ضعف دو روی آورد. را برجسته کرد و نشان داد که چگونه اتخاذ یک موضع جز می نگر بخش عمدهای از واقعیتها رااز دید ما پنهان میکند. به نظر میرسد که در حال حاضر،ضرورت بازشناسی جنبههای مثبت هر روی آورد پذیرفته شده است و اغلب پژوهشگران به این نتیجه رسیدهاند که پیامد ترکیب و تالیف روشهای متفاوت دستیابی به پاسخهایی بوده که به غنای یافتههای پژوهشی انجامیده است. در این نوشتار به بررسی چگونگی تلفیق دو روی آورد روش شناختی کیفی و کمی به منظور ایجاد غنای بیشتر در نتایج پژوهشهای روان شناختی و ترسیم فرایند دستیابی به یک روش تلفیقی به رغم تفاوت فلسفههای زیربنایی دو روش پرداخته شده است