چکیده (فارسی): عدم کارآیی رویکرد تجربی در تبیین مسائل فلسفی ، موجب شد رویکرد وجودشناختی نه فقط در بارة حقیقت و معنا بلکه در باب همة مسائل فلسفی ، نخست به یک رویکرد معرفت شناختی و در ادامه به یک رویکرد معناشناختی تحویل و تقلیل یابد و بحث در بارة وجود و احکام وجود به بحث در بارة زبان و رابطة زبان با جهان تغییر پیدا کند. هم از این رو در فلسفة تحلیلی به صراحت اعلام شد که به جای بحث در بارة واقعیت و مسائل مربوط به واقعیت از قبیل وجود ذهنی ، وحدت ، ضرورت و غیر آن باید در بارة زبان ، معنا و معناداری واژه ها و عبارت ها بحث کرد و با تعریف و تعیین دقیق مرزهای زبان و معنا ، حقیقت را از بند ذهن و ذهنیت آزاد ساخت. فی الواقع ظهور فلسفة تحلیلی ، ظهور فلسفه هایی است که می کوشند مسائل فلسفی یا وجودشناختی را با تکیة بر شاخه ای از فلسفة زبان توجیه و حل نمایند. فلسفة تحلیلی به دلیل تکیة بیش از حد بر رفتارگرایی و روان شناسی تجربی و به تأثر از تحصل گرایی ، فهمیدن را به عنوان یک فرایند ذهنی نفی کرد و فکر کردن را صرفا کار کردن با نمادها و الفاظ محسوب نمود. در این رساله روشن می شود که فلسفة تحلیلی: 1- می کوشد بر پایة چرخش زبانی و با تکیه بر آموزة ارتباط مستقیم زبان با جهان ، وجود ذهنی را نفی کند و با انتفای موضوع یعنی ذهن ، مباحث مربوط به ذهن را از اساس منتفی نماید و به کلی کنار بگذارد. 2- به دلیل ناتوانی در توجیه عینیت معرفت و واقع ، می کوشد با پوچ و بی فایده دانستن "واقع" ، در تبیین صدقِ اظهارات ، از دست "واقع" خلاص شود و صدق گفته ها را بر پایة اموری نظیر کاربرد یا معنای عبارت ها توجیه کند و به این ترتیب مشکل عینیت ذهن و واقع را حل نماید. غافل از آن که اولا: نه می توان ذهن و ذهنیات را کنار گذاشت و نه با کنار گذاشتن ذهن و توسل به مثلث انسان- زبان- جهان می توان معرفت به عالم را توجیه کرد. چه از یک سو لفظ بی معنا نشان گر هیچ چیز نیست و از سوی دیگر معنا ، چیزی نیست جز ادراک و آگاهی ما از جهان که لفظی برای آن وضع شده است. چون موضوع له مستقیم و بیواسطة الفاظ معانی یا صورت های ذهنی است نه جهان و اشیای خارجی. ثانیا: کنار گذاشتن واقع نه درست است و نه امکان پذیر. چون مرز بین علم و جهل ، عبارت معنادار و بی معنا و به طور کلی فلسفه و سفسطه چیزی جز قبول "واقع" نیست. زیرا علم ، عین کشف است و کشفِ بی مکشو