نسبت میان زبان و واقعیت در رسالهی کراتولوس افلاطون
/ابوبکر سلیمانپور
: ادبیات و زبانهای خارجی
، ۱۳۹۵
چاپی
کارشناسی ارشد
فلسفه
۱۳۹۵/۱۱/۱۲
تبریز
مسئلهای که افلاطون در کراتولوس با آن روبهرو است مسئلهای تازه نبود بلکه بسیار پیشتر از او و از زمان پیشاسقراطیان همیشه رابطهی میان زبان و واقعیت مسئلهای حائز اهمیت بوده است .به همین دلیل است که باید ریشههای مباحث کراتولوس را نزد هراکلیتوس، پارمنیدس و سوفسطائیان جستجو کرد .هراکلیتوس نسبت میان زبان و واقعیت را نسبتی طبیعی میدانست که توسط قانون قوامبخش لوگوس کنترل میشود .از نظر هراکلیتوس این قانون الهی حد و اندازهی هر چیزی را کنترل میکند و بر تمامی پدیدارهای جهان، از جمله زبان، حاکم است .اما هراکلیتوس به زبان همچون پدیدهای متعارف نگاه نمیکرد بلکه زبان برای او بیشتر جنبهای رازورانه همچون لوگوس داشت و دارای قدرتی بود که سایر پدیدارها در آن به گونهای آشکارگی دست مییافتند از این رو زبان برای هراکلیتوس بیشتر پدیداری برای اشاره بود تا پدیداری برای توضیح و تشریح .در مقابل، پارمنیدس زبان را از اساس پدیداری مخلوق دست آدمی میدانست که محصول قرارداد اجتماعی است و به همین دلیل او هیچگاه به زبان اعتماد نمیکرد و آن را پدیداری فریبنده همچون سایر پدیدارهای جهان محسوس میدانست که نه تنها راهی به حقیقت ندارد بلکه آن را پنهان نیز میکند به عبارت دیگر، از نظر وی زبان پدیداری در عرصهی راه میرندگان بود و به همین دلیل در راه حقیقت جایی نداشت .مسئلهی قراردادی یا طبیعی بودن نامها و به طور کل مسئلهی رابطهی میان زبان و واقعیت در قرن پنجم قبل از میلاد به یکی از مباحث اصلی روز بدل شد که تقریبا تمامی سوفسطائیان را با خود درگیر کرد .تغییری که در نگاه به جهان و انسان در قرن پنجم روی داد توجه اساسی را از جهان به انسان تغییر داد و به همین دلیل زبان بهعنوان پدیداری انسانی در مرکز توجه سوفسطائیان قرار گرفت .اکثر سوفسطائیان قائل به قراردادی بودن زبان بودند و آن را همچون سایر پدیدههای انسانی امری نسبی میدانستند .افلاطون بر پایهی این پیشینه کراتولوس را بنا کرد و در آن قراردادگرایی و طبیعتگرایی را در ضمن یک مصالحه با یکدیگر ترکیب کرد و نقش هر دو را برای کارکرد صحیح زبان مؤثر دانست .اما خود زبان، برای افلاطون، پدیدهای فریبنده و ناقص ماند .وی نیز مانند پارمنیدس درنهایت زبان را فریبنده و ناقص میداند، با این تفاوت که برخلاف پارمنیدس آن را بهکلی طرد نمیکند .افلاطون در کراتولوس زبان را، با توجه به ذات آن در جایگاه اصلیاش قرار میدهد .از آنجایی که زبان، برای افلاطون، امری مصنوع است ذاتا ناقص است و به همین دلیل نمیتواند شناختی از واقعیت به دست بدهد تنها کاری که زبان میتواند و باید بکند این است که هر چه صحیحتر واقعیت را بازنمایی کند و تا حد ممکن در این کارکرد صحیح و نزدیک به واقعیت باشد .زبان تابع واقعیت است و از نظر هستیشناختی متأخر از آن است به عبارت دیگر، از زبان به شناخت نمیتوان دست یافت چون زبان پدیداری مصنوع است که در بهترین حالت تنها میتواند بهطور ناقص واقعیت را بازنمایی کند
The issue which Plato is dealing with in Cratylus is not a new one, but far before him since Pre-Socratics the relation between language and reality always has been an important question. That's why the roots of Cratylus must be sought in Heraclitus, Parmenides, and the Sophists. According to Heraclitus, the relation between language and reality was a natural one which is governed by the constitutive law of Logos. For Heraclitus, this divine law controls the limit and measure of everything and rules over every phenomenon of the world, including language. But Heraclitus does not see language as a mundane phenomenon; rather, for him, language like Logos had a mystic prospect and power, so that all other phenomena reach an openness in it; so, language for Heraclitus was a phenomenon for indication than a one for description and explanation. On the