هوسرل ـ حداقل در دورة سوم حیات فکری خود ـ متقاعد شده بود که سوژه در مرکز فلسفه قرار گرفته است و فلسفه چیزی نیست جز شناخت اگو. همین شاخصة دکارتی، هوسرل را به یکی از سرآمدان اندیشه مدرن بدل می سازد. اما در دوره معاصر، این اگوی مرکزی و همراه با آن اندیشه مدرن توسط پساساختارگرایان همواره به چالش کشیده شده، و در این میان بحث های لکان به خاطر تمرکز بر روان کاوی و نیز تقدم زمانی آن بر دیگر نوشته های پساساختارگرایانه حایز اهمیت است، افزون بر این که جدال هوسرلی ـ لکانی را می توان نماینده ای از جدال فراگیرتر بین مدرنیسم و پست مدرنیسم دانست. در این مقاله، ابتدا به ایدة مرکزی لکان در نفی و انحلال سوژه دکارتی می پردازیم و سپس با توضیح نظریات هوسرل، خواهیم دید که وی چه راه برون رفتی در مقابل قواعد بازی روان کاوی لکان ارایه می دهد. هوسرل با تقلیل پدیده شناختیِ رویکرد طبیعیِ نهفته در بطن علوم طبیعی (ازجمله روان کاوی) پدیده شناسی را در بعدی متمایز و در جایگاهی برتر نسبت به این علوم قرار می دهد. بار این دفاعیه را فرایند برکشیدن اگوی تجربی به اگوی استعلایی به دوش می کشد.