کلام الهی از سویی به بحث از ماهیت وحی و شیوه سخن خدا با انسان و از دیگر سو به رابطه حق با خلق و آفرینش آنها که با عنوان «کلمات خداوند» از آنها یاد شده، ارتباط می یابد. به لحاظ تاریخی اولین تاکید بر این مفهوم، تحت عنوان «لوگوس» یا «کلمه» در یونان و در اندیشه هراکلیتوس اتفاق افتاده که گویا، با توجه به ابهامی که در اندیشه او وجود دارد، آن را به معنای اصل عقلانی حاکم بر جهان و یا شاید «خدا» به کار برد. پس از وی، افلاطون نیز هرچند بدون تاکیدی خاص بر این واژه آن را در معنای عقل الهی مورد استفاده قرار داده است. رواقیان با تاکید بیشتر بر مفهوم لوگوس و احتمالا به پیروی از هراکلیتوس، لوگوس را اصل هر عقلانیت، عقل الهی و همسان با خدا پنداشتند. در حدود سال های نخستین میلادی این مفهوم در افلاطونیان میانه و بیش از همه در فیلون یهودی اسکندرانی تاثیر گذارد، به گونه ای که در اندیشه او نقش محوری یافت و واسطه میان خدا و جهان، قدرت برتر خداوند و نمودی از وجود مطلق شد. تاثیر مکتب فیلون به همراه تاثیر اندیشه های رواقی و غیره را می توان در برخی مسیحیان اولیه و نیز در انجیل چهارم و یا نامه های پولس مشاهده کرد. در اینجا مسیح همان لوگوس و یا کلمه الهی است که از طریق او همه چیز خلق شد و سرانجام پس از منازعات آریوسی، ازلیت و نامخلوق بودن آن، باور عمومی مسیحی گشت. این منازعات در باره مخلوق یا نامخلوق بودن کلمه یا لوگوس، به همراه زمینه های موجود در اندیشه اسلامی، بعدها احتمالا زمینه را برای طرح حادث یا قدیم بودن کلام الهی و یا قرآن، فراهم ساخت و منتهی به دیدگاه های گوناگونی شد که از آن میان می توان به دیدگاه های معتزله، اشاعره و دیدگاه ویژه ابن کلاب اشاره کرد.