در خصوص جهاني شدن، دو ديدگاه متفاوت و شايد متناقض مطرح است؛ ديدگاه نخست، جهاني شدن را تصويري از به هم پيونديها، مراودات و ارتباط بين دورترين نقاط جهان و معارضه با تعصبات كهنه و مبشّر از بين رفتن ريشة مخاصمات مي داند و ديدگاه دوم، جهاني شدن را تصويري ترسناك از بازار عنان گسيختة نوسازي و مدرنيزاسيون و عامل سلطة قدرتهاي بزرگ و تزلزل دولت - ملتها تلقّي مي كند. در اين ميان، گروهي از دانشمندان بين جهاني سازي و جهاني شدن قائل به اختلاف هستند. آنان جهاني سازي را فرايندي به منظور تأمين منافع و سلطة ارزشهاي قدرتهاي بزرگ در عرصة گيتي تعريف مي كنند؛ حال آنكه جهاني شدن را روندي طبيعي از به هم پيوندي سرنوشت مردم جهان در اثر توسعة فنآوري هاي نوين ارتباطات كه منجر به حذف مشكل زمان و مكان در ارتباطات و سبب مشاركت فعال مردم در اقصي نقاط جهان و يكپارچگي جهان مي شود، تعريف و تفسير مي كنند. در ارتباط با نقش جهاني شدن در مخدوش كردن هويت فرهنگي نيز موافقان جهاني شدن با تمسك به تئوري هاي مكتب واقع گرايي از جمله بين المللي شدن و منطقه اي شدن، هيچ گونه دغدغه اي براي جهاني شدن به خود راه نمي دهند و حتي جهاني شدن را فرصتي براي معرفي ارزشهاي متعالي فرهنگهاي بومي در سطح جهان مي دانند و گروه مخالف بر تأثيرگذاري منفي جهاني شدن در هويت فرهنگي دولتها و ملتهاي كوچك و فرهنگ بومي تأكيد دارند. در نهايت نيز چند راهكار براي صيانت از فرهنگ بومي با استفاده از مهندسي فرهنگي مطرح شده است