اگر کسی گمان میکند که نقد یک فلسفه ورود در جزئیات آراء و رد و اثبات آنهاست و من هم میبایست در آراء فارابی چون و چرا کنم و آن را با میزان طبع و رأی خود یا با اقوال مشهور بسنجم و رد و ابطال و اثبات و تحکیم کنم، با من در معنی نقد اختلاف دارد. او نقد را مخالفت و موافقت و نفی و رد و اثبات میداند و من آن را این میدانم که معلوم کند آنچه نقد میشود چیست و برای چه پدید آمده است و ما با آن چه نسبت و سر و کار داریم و راهش به کدام سمت است و بالاخره چه بر سر ما میآورد و بر سرش چه میآید؟ البته آنچه گفتم تلقی من از نقد نظرهاست ولی داعیه آن را ندارم که خود این راه را رفتهام و منزلهایی از آن را پیمودهام. به این جهت ما هنوز نقد نداریم. نه اینکه مقالاتی در نقد فلسفهها و کتابهای فلسفه نوشته نشود اما این نقدها معمولاً در بهترین صورت متضمن تذکرهای صوری و جزیی است و اگر به مضمون بپردازند کارشان غالباً مخالفت و ردّ و نفی یا موافقت و اثبات و تحسین مطالب از موضع ایدئولوژیک است. پس نقد، حکم کردن درباره چیزها و قراردادن آن در جای معین است و این چنین حکم کردن اشراف و تصلع و ثبات عزم و رأی میخواهد و صاحب آن، باید از خرد خودبنیادی بهره داشته باشد که جهان با آن ساخته و مسخّر شده است و میشود.