بیصتردید مسئله صکلی یکی از مهمصترین و محوری ترین مسائل تاریخ فلسفه است .پیشینهصی تاریخی این بحث به مقابله سقراط با دیدگاه سوفسطاییان برمیصگردد که اینان اخلاق و معرفت را نسبی میصدانستند، اما سقراط معتقد شد که برای معرفت واخلاق باید تعاریف صکلی اقامه کرد .سقراط این تعاریف کلی را مطرح کرد اما مبنایی مابعدالطبیعی برای اثبات آنها فراهم نکرد .افلاطون برای این منظور آموزهصی صور متعالی را مطرح کرد، صورتهایی که ثابت وازلی هستند، و نسبت به تجلیصهای ناقص یا صتقلیدهایشان دراین جهان استقلال دارند و با حواس ادراک نمیصشوند .این نظریه افلاطون با انتقادات ارسطو مواجه شد .به عقیده ارسطو صاجسام از ماده و صورت فراهم آمدهصاند .صورت در فلسفهصی اسطو قابل تطبیق با مثال در نظر افلاطون است و مبنای لازم برای کلی را داراست .ولی ارسطو وجود صصور یا صمثل مستقل را در جهانی جداگانه رد کرد .به نظر او صور فقط در ضمن اشیاء این جهانی وجود دارند .مث صانسانیت بتمامه در تک تک انسانها وجود دارد و وقتی آن را صرف نظر از هرمصداقی در نظر بگیریم در واقع مفهومی کلی در ذهن خواهد بود .پس هر چند افلاطون و ارسطو هر دو در بحث کلی واقعصگرصا هستند، اما کلی افلاطونی دارای اوصافی چون تعالی و مفارقت است، در حالیص که کلی ارسطویی در متن واقعیت به صورت حال در ماده و در نتیجه متکثر به تکثر افراد است .این موضع ارسطو در تاریخ مبحث کلی به صاصالت واقع معتدل و گاهی به صاصالت مفهوم معروف است که از طرفی در برابر موضع افلاطون قرار می-گیرد و از طرف دیگر در برابر به اصطلاح صاصالت تسمیهصایصها که هیچ شـأن وجودی برای کلی در نظر نمیصگیرند
متن يادداشت
The problem of Universal is one of the central problems in the history of philosophy. It originated in Socrates' protest against sophists, who considered morals and knowledge relative. Socrates held that they are universal, but he didn't provide strong arguments for it. So Plato proposed the doctrine of "Ideas", the unchanging and eternal Forms which are independent of their imperfect copies in this world and which cannot be perceived by senses. Aristotle criticized this theory. According to him "things" are composed of Matter and Form. Form in his philosophy is equal to Idea in Plato's and it is the basis of Universal, but Aristotle didn't accept that Ideas or Forms or Universals exist "independently" in another world; they exist "in" worldly individual things. E.g. the Form of "human" exists perfectly in all individual humans, and if it is considered regardless of them it is a concept in the mind. So both of Plato and Aristotle are realists in the problem of Universal, but Platonic Universal is transcendent, separate and unique while that of Aristotle (Katholou) is "in" the reality and immanent in the Matter and so is plural by the plurality of individuals. In the history of the problem of the Universal Aristotle's position is called "moderate realism" or sometimes "conceptualism", which is not only against the position of Plato but also in other side against nominalism, according to which the Universal is a mere name and has no other existence
نام شخص به منزله سر شناسه - (مسئولیت معنوی درجه اول )