چکیده حکیم ابو معین ناصرخسرو قبادیانی ملقب و متخلص به حجت ، یکی از داعیان اسماعیلی است که پس از گرایش به این مذهب به عنوان حجت جزیره خراسان به دعوت مردم به مذهب اسماعیلی و بیعت گرفتن از آن ها با خلفای فاطمی مصر مأمور شد . وی در فلسفه و حکمت شهرت بسیاری یافت و در جهت پیشبرد اهداف و مقاصد فاطمیان به نگارش دیدگاه های فلسفی و کلامی اسماعیلیه پرداخت . در این رساله سعی بر آن است تا محورهای جهان بینی ناصرخسرو مورد تبیین قرار گیرد . محورهای اصلی جهان بینی او خدا ، انسان و جهان است و به دنبال آن مباحث مربوط به نبوت ، امامت و معاد مطرح می گردد . در اندیشه او خداوند برتر از کلیه صفات مخلوقات ، اعم از ثبوتیه و سلبیه ، بوده و برتر از حدود فهم و درک بشری است . به همین دلیل برای آن که در امر آفرینش مشکل صدور کثیر از واحد پیش نیاید معتقد است که از فرمان و امر خدا عقل کل پدید آمد . سپس نفس کل توسط عقل از کلمه امر باری وجود یافت و از نفس کلی و به تأیید عقل ، طبیعت کل ، هیولا ، امهات و اجرام سماوی و موالید پدید آمد . صدور عقل کل از فرمان باری به طریق ابداع و صدور سایر موجودات که توسط عقل و نفس از امر به وجود آمده اند به طریق انبعاث است . لذا سرآغاز آفرینش در اندیشه او ابداع ، خلق لا من شیء ، است . مجموعه عالم در اندیشه او ابداعی است ؛ یعنی خداوند عالم را به یک کلمه و به صورت بالقوه در عقل کل آفرید و هر یک از این صور بالقوه به تدریج به فعلیت می رسند. در اندیشه او حق تبارک و تعالی صرفاً امر می کند و جهان به امر او موجود می شود . وی علاوه بر باری تعالی ، مبادی دیگری نیز برای جهان قائل است و آن عقل کل و نفس کل است که به منزله کارکنان حق تعالی هستند . عقل کل ، مبدَع نخست و علت العلل بوده و موصوف به صفات است . در واقع ناصرخسرو کلیه صفات را برای عقل کل اثبات می کند . نفس کل نیز در مرتبه پایین تر از عقل کل ، صانع عالم جسم است . غرض صانع از آفرینش عالم ، پدید آمدن انسانی است که همه افاضات عقل کل را به تمامی بپذیرد و بر تمامی خلق مسلط شود و وقتی چنین شخصی پدید آمد بساط عالم برچیده شده و قیامت برپا می شود و هر انسانی بر حسب اعمال خود ، مستحق ثواب یا عقاب می شود . البته این ثواب و عقاب در اندیشه او علمی است نه حسی ؛ زیرا در اندیشه او بازگشت نفس در قیامت به بدن دنیوی مستلزم تناسخ است .در نتیجه او منکر معاد جسمانی است و به همین دلیل متعلق ثواب و عقاب در اندیشه او نفس است . عقل جزئیه انسانی در اندیشه او پیامبر بالقوه (پیامبر درون) است که به یاری پیامبر بالفعل ، که وی از آن به ناطق تعبیر می کند ، به فعلیت می رسد . ناطق در هر عصری به تشریح و حفظ ظاهر شریعت می پردازد و وصی او به تأویل ظاهر شریعت می پردازد و امام پس از ناطق و وصی ، حافظ ظاهر و باطن شریعت است و به همین دلیل است که مرتبه امام در اندیشه او برتر از ناطق و وصی است .