مارتین هیدگر «دازاین» را موجودی تعریف کرده است که در میان موجودات دیگر از این خصیصه ممتاز برخوردار است که هم و غم هستی دارد و اگر پرسش هستی نقطه کانونی تاملات معرفتی اوست، ناشی از این خاستگاه و ویژگی بنیادین او است. اما کدام یک از امکانات «دازاین» بیشترین مجال و رخصت را برای مواجهه و تلاقی او با هستی فراهم می آورد؟ هیدگر این امکان را به عنوان خاص ترین امکان «دازاین»، مرگ معرفی می کند. آنچه که ما در این مقاله بر عهده گرفته ایم این است که بیان ضمنی و تلویحی هیدگر را در ترجمان هستی شناختی مرگ، به صراحت و روشنی بیان کنیم. نگارنده با رجوع به مولفه های پنج گانه مرگ در تعریفی که هیدیگر از آن به دست می دهد، وجوه هستی شناختی این مقومات را بررسی کرده است. نگاه هیدگر به مرگ، هستی شناختی و به تعبیر او اگزیستنسیال است. به باور هیدگر همه تتبعات و پرسش هایی که مرگ را از منظر زیست شناختی، روان شناختی، کلامی و انحای دیگر بررسی می کند، از حیث روش، به تحلیل اگزیستنسیال مسبوقند. این منظر برخلاف تلقی رایج از مرگ، آن را آینه هستی می سازد و با استمداد از آن به عنوان امکانی نهایی که در بطن خود نابودی هر امکان دیگری را می پرورد، راهی به هستی می گشاید. تقرب وجودی به مرگ، مرگ آگاهی را از توجه آسیب شناختی، آیینی و یا قوم شناختی به مرگ ممتاز می کند. کوش برای نشان دادن تفصیلی مضامین هستی شناختی عناصر مرگ در بیان هیدگر و مقایسه آن با باورهای «تصلب یافته» موجود بین و به تعبیر هیدیگر انتیک، مرادی است که این جستار در پی آن است.