جایگاه هستیشناختی معقول و محسوس در فلسفههای ارسطو و ابنسینا
First Statement of Responsibility
/صفر مولایی
.PUBLICATION, DISTRIBUTION, ETC
Name of Publisher, Distributor, etc.
تبریز: دانشگاه تبریز، دانشکده ادبیات فارسی و زبانهای خارجی، گروه فلسفه
PHYSICAL DESCRIPTION
Specific Material Designation and Extent of Item
۱۳۹ص
NOTES PERTAINING TO PUBLICATION, DISTRIBUTION, ETC.
Text of Note
چاپی
CONTENTS NOTE
Text of Note
فاقد اطلاعات کامل
DISSERTATION (THESIS) NOTE
Dissertation or thesis details and type of degree
کارشناسی ارشد
Discipline of degree
ادبیات فارسی و زبانهای خارجی، گروه فلسفه
Date of degree
۱۳۸۹/۰۶/۲۷
Body granting the degree
تبریز: دانشگاه تبریز، دانشکده ادبیات فارسی و زبانهای خارجی، گروه فلسفه
SUMMARY OR ABSTRACT
Text of Note
شناخت و تبیین جهان آفرینش از ابتدا مورد توجه فیلسوفان و متفکران بوده است، به طوری که هر یک از فیلسوفان نخستین یونان به یک اصل نهائی و اساس پیدایشها در جهان هستی باور داشتند.توجه به جواهر محسوس و نامحسوس هرچند نیمهآگاهانه از همان ابتدا در تبیین نظام آفرینش مورد توجه واقع شده است .تمایز روشن بین محسوس و معقول در فلسفه افلاطون کامل شده است و موجود نامحسوس اصل موجود محسوس شناخته شده است .به نظر ارسطو هم، کل هستی به جواهر محسوس و نامحسوس تقسیم میشود و برای وی هستیشناسی همان جوهرشناسی است .جواهر محسوس از نگاه ارسطو ماده، صورت و جسم میباشند که همین عقیده مورد پذیرش ابنسینا نیز واقع شده است .ارسطو جواهر نامحسوس را سه قسم میداند که عبارتند از محرک نامتحرک نخستین، محرکهای نامتحرک دومین و عقل انسانی .اما ابنسینا ابتدا هستی را به واجب و ممکن تقسیم نموده و ممکن را به پنج جوهر منقسم میداند که عبارتند از ماده، صورت، جسم، نفس و عقل .خدا از نظر ابنسینا قسیم مقسم جوهر بوده و لذا خارج از اقسام آن میباشد .در اندیشة هر دو فیلسوف صورت که ذات و حقیقت تک چیزها میباشد، با این که از اقسام جواهر محسوس ذکر شده، اما در نهایت نامحسوس و مجرد تلقی شده است و به طریق اولی معطی آن نیز مجرد خواهد بود .همه حرکتهای موجود در جهان آفرینش به محرک نامتحرک نخستین یا واجبالوجود منتهی میگردد که حقیقتی معقول و مجرد از ماده است و هموست که مبدأ پیدایشها نیز میباشد.بدین ترتیب مشاهده میشود که هر دو فیلسوف نهتنها به موجودات نامحسوس در جهان هستی اعتقاد دارند، بلکه آنها را اصل، مبدأ و قیوم موجودات محسوس تلقی میکنند
Text of Note
.The Cognition and interpretation of cosmos has been regarded by philosophers and thinkers, So that any of Greek early philosophers has believed in one altimate principle and base of our generation in cosmos or other.The attention to sensible and unsensible substances although semi-consciously has been noticed in interpretation of creation. The explicit distinction between sensible and intelligible has been perfected in philosophy of Plato and the unsensible being known as the base of sensible one. From the viewpoint of Aristotle, also the whole of being is divide into sensible and unsensible substances; and for him, the ontology is same as knowing of Substance. The sensible substances are the matter, form and body, which also has been accepted by Avicenna. For Aristotle, unsensible substances are of three types which include of prime Immovable Mover, second immovable movers and human intelligence. But the Avicenna, first, divides whole being in necessary and contingent, and then divides the latter in five substances which consist of matter, form, body, soul and intellect.For Avicenna, God is out of the realm of all substance and above. In thought of both philosophers the form, which is the essence and reality of individual, although, first, is Claimed to be a sensible substanse, finally has been treated as unsensible and separate. And for them its giver also would be separate. All motions in Cosmos lead to prime Immovable Mover or Necessary existent which is intlligible and separate from matter, and it is who which is the source of all generations. Thus, it is seen that both philosophers not only believe in unsensible existences in cosmos, but also regard them as the origin, principle and keeper of sensible existences