کتاب اکبر کاراته و فسقلي هاي شکمو مي باشد. گلوله ترس دارد، درد دارد؛ اين طور نيست؟ کسي که مي داند هر لحظه در معرض تير و ترکش است، بايد در دلش ترس داشته باشد. به خصوص اگر سن و سالش هم کم باشد. همين چيزهاست که قصه حضور نوجوان هايي که هنوز پشت لبشان سبز نشده را در جبهه جنگ، جالب تر مي کند. به خصوص اگر اين قصه هاي واقعي، رنگ و بوي طنز هم داشته باشد.جثه بعضي هايشان فقط کمي از اسلحه اي که به دست مي گرفتند، بزرگ تر بود؛ آن وقت با همان هيکل ريزه ميزه، مي نشستند پشت فرمان ماشين هاي غول پيکري مثل لودر و بلدوزر و....خط مقدم که مي رفتي و در وسط آتشي که زمين و آسمان را به هم مي دوخت گوشه اي پناه مي گرفتي، تازه چشمت به همين رزمنده هاي کوچک مي افتاد که بدون هيچ جان پناهي، با بيل لودر، براي حفظ جان رزمنده ها، سنگر و خاکريز مي ساختند. آن جا بود که مي فهميدي آدم هايي که ظاهرشان کوچک است، چه کارهاي بزرگي مي توانند انجام بدهند. جالب تر مي شود موضوع، وقتي بدانيم اين بروبچه هاي نيم وجبي، نه تنها ترسي از تير و ترکش و آتش نداشتند، بلکه با قدرت ايماني که داشتند، مرگ را نيز به بازي مي گرفتند. اين کتاب، فرصتي است براي لبخند و شادي، و تصاويري از نوجوانان جهاد سازندگي را به همراه دارد.