«گروه روایتگران شهدای دزفول، با همکاری و پشتیبانی «مرکز فرهنگی دفاع مقدس شهرستان دزفول»، پس از تحقیق و پژوهشهای متعدد و مشخص کردن یک شهید برای ثبت خاطرات، اقوام و خویشان و رفقای او را یکی یکی پیدا میکنند و روبهروی دوربین مینشانند؛ مصاحبه میکنند و مصاحبهها پیادهسازی میشود و آنگاه که مجموعه کامل شد، نویسندهای از دیار دزفول را انتخاب میکنند تا خاطرات شهید را در قالب کتاب درآورد. وقتی بچههای روایتگران حدود هفتصد صفحه مصاحبه پیاده شده را در خصوص شهید محمدحسین ناجی دزفولی به دستم دادند، هنوز سرگرم نگارش زمانه و زندگی شهید مدافع حرم شهرم، سید مجتبی ابوالقاسمی، بودم. باید کتاب را به سرانجام میرساندم. اما با تماسهای خواهر و برادر بزرگوار شهید و تأکیدی که در کلامشان بود، حس کردم باید برای محمدحسین زودتر دست به قلم شوم و همزمان با سید مجتبی از حسین هم بنویسم.مطالعه هفتصد صفحه خاطره از شهیدی که در هفتم فروردین ۱۳۶۱، به شهادت رسیده بود، نخست مرا به مرز شیفتگی رساند. سپس در تلفیقی از حیرت و سرگشتگی چندین بار خاطرات را مرور کردم و هر بار تشنهتر و ریزبینانهتر خواندن را از سر گرفتم. یکی از موضوعاتی که نظرم را جلب کرد آدمهایی بودند که از حسین گفته بودند و همین باعث شد که مراقب باشم با شهیدی خاص روبهرو هستم. هر یک از راویان روایت حسین امروز در گوشهای از وسعت پهناور ایران حرفی برای گفتن داشتند. گمنامی حسین در شهر آبا و اجدادیاش از یک سو و آشنایی با شخصیتی شگرف در ابعاد مختلف به من هشدار میداد که قرار است از جوانی گمنام پرده بردارم که تاکنون کمتر نام و نشانی از او به نسل سوم و چهارم رسیده است و همین بر دقت و حساسیت من در انتخاب تکتکِ واژههایم میافزود.