کتاب حاضر با هدف شناخت نوجوانان از رشادت هاي رزمندگان اسلام و اشاعه فرهنگ در هشت سال دفاع مقدس منتشر و سال 1391 نيز از فارسي به انگليسي ترجمه شده است. اين کتاب برگزيده دوازدهمين دوره انتخاب کتاب سال دفاع مقدس در سال 1387، برگزيده چهارمين دوره جايزه کتاب فصل در زمستان 1386 و برگزيده دومين جشنواره کتاب سلام ويژه نشريات خردسال، کودک و نوجوان در حوزه علميه قم مي باشد. کتاب پيرامون داستان سهراب دوازده ساله که پس از شهادت هم کلاسي اش، در آرزوي رفتن به جبهه به سر مي برد، پس از آن که به سختي رضايت پدرش را به دست مي آورد، راهي جبهه مي شود. در آن جا به علت سن کم حاضر به پذيرش او نمي شوند و تنها با پادرمياني پيرمردي که وظيفه ي آبرساني دارد، قرار بر آن مي شود به مدت يک هفته، همراه او در پشت جبهه بماند. يک هفته ي حضور سهراب در جبهه، با عمليات آزادسازي خرمشهر هم زمان مي شود. پيرمرد سقا، بابا رستم، هرجا که مي رود، سهراب را با خود همراه کرده و به سختي از وي مراقبت مي کند. شبي بابا رستم متوجه مي شود فرزندش، امير، بر اثر اصابت يک خمپاره به سنگرش به شهادت رسيده است. پس از آن، پيرمرد که دلش شکسته به سهراب به چشم پسرش نگاه مي کند. پس از حمله ي ايران و بازپس گيري خرمشهر، که سهراب خود شاهد آزادي اش بوده، درست در لحظه اي که پسر نوجوان مي انديشد براي هميشه اهل جبهه و ساکن آن جا شده، پيرمرد به او يادآوري مي کند که يک هفته به پايان رسيده و او بايد به خانه بازگردد.