یکی از بحث های محوری که در اکثر ادیان اعم از ادیان توحیدی و ادیان غیر توحیدی از آن سخن به میان می آید جایگاه و نقش محبت در تعالیم آن ادیان می باشد . در تعالیم اسلامی بحث از محبت به خدا و محبت به مخلوقات او به وفور یافت می شود. اما انچه در اینجا مهم است و نیاز به بررسی دارد این است که منشا و یا به عبارت دیگر خاستگاه محبت از نظر اسلام چیست ؟ بدلیل عقلی و نقلی ثابت شده است که محبت ثمره معرفت است و هر که ار معرفت به ذات حق تعالی بیشتر باشد محبت او کاملتر است. اما در تعالیم مسیحی محبت از مبانی مسیحیت به شمار می رود پولیس قدیس ایمان، امید و محبت را در یک گروه جای داد و آنها را شالوده های حیات مسیحانه قلمداد کرد. سوالی که دراینجا پیش می آید این است که اولا محبت چگونه تحصیل می شود و آیا می توان انرا جزه مبانی حیات دینی به شمار آورد و اگر این کار ممکن نیست چرا مسیحیت بر این مطلوب تاکید دارد. در مورد چگونگی تحصیل محبت باید گفت که محبت یک انفعال نفسانی است که منشا آن حب ذات و هرچه که به آن گردد می باشد. جمال و سنخیت را نیز از اسباب تحصیل محبت به شمار می آوردند که این دو نیز به حب ذات بر می گردند زیرا که این دو با طبع ادمی ملایمت دارند و انسان نیز خواهان هر چیزی است که با طبع او ملایمت دارد اما امور غیرمادی و معنوی مانند امور مادی از قیبل زیبایی، احسان، خوراک و ... نیستند که به راحتی و بدون هیچ مقدمه ای و به طور غریزی بتوان مضر و مفید آن پی برد و در نتیجه به آن محبت پیدا کرد یا از آن بیزاری جست. مقدم بر این امور معرفت به آنها می باشد که تا معرفت صحیح بدست نیامد نیابد این محبت نیز بدست نخواهد آمد. اما اینکه چرا مسیحیان انرا از مبانی ایمان به شمار می آورند بدین دلیل است که اساسا اصول اساسی مسیحیت از قبیل تثلیث، فدیه، تجسد و ... عقل پذیر نیستند تا انسانها بتوانند به آنها معرفت پیدا کنند. و لذا به خاطر همین عقل ستیزی اصول مسیحیت است که آنها محبت و عمدتا محبت به حضرت عیسی را از مبانی مسیحیت به شمار می آورند که ثمره این محبت پذیرفتن کتاب مقدسی و همه تعالیم آن می باشد واگر کسی هم درباره تعالیم کتاب مقدسی استدلال بخواهد این را بر خلاف عشق به حضرت عیسی تلقی کرده و فهم آنرا به جهان دیگر موکول می کنند