دکارت در گفتار در روش آشکارا اعلام می دارد که فلسفه ای که او قصد پی افکندن آن را دارد ما را «ارباب و مالک طبیعت» می سازد، اما در انفعالات نفس بهر ه اصلی حکمت را در این می داند که به ما بیاموزد تا «ارباب انفعالات خویش» باشیم. آن چه از فلسفه دکارت می دانیم بیش تر مربوط است به سخن نخست او در گفتار در روش و پیامدهایی که بر اثر چنین نگاهی به فلسفه به بار آمده است. اما درباره جایگاه اخلاق در نظام فکری این فیلسوف کم تر شنیده ایم و گاه چنان او را تفسیر می کنند که گویی اخلاق برای دکارت در درجه اول اهمیت نبوده است. در این مقاله فلسفه دکارت را از زاویه اخلاق مورد توجه قرار می دهیم، به اهمیت اخلاق در طرح کلی فلسفه او می پردازیم، و او را هم چون حکیمی معرفی می کنیم که فلسفه اش بیش از هر چیز خاصیت اخلاقی و درمان گرانه دارد. به شباهت های او با فیلسوفان رواقی می پردازیم و نیز عملی ترین جنبه های فلسفه وی را به ویژه در نامه هایش مورد بحث قرار می دهیم. پس از آن، عاطفه سماحت را در نزد دکارت به تفصیل بررسی می کنیم. در پایان هم، برخلاف برخی تصورات رایج، دغدغه هایی چون اخلاق، حکمت و زندگی خوب به عنوان مهم ترین و عمیق ترین دغدغه ها در فلسفه دکارت معرفی می گردد.