انحاء نسبت های مفهومی، ثبوتی، اثباتی، انگیزشی و ... میان دین و اخلاق، در طول تاریخ و دست کم از زمان افلاطون به این سو، مورد اقبال متفکران بوده است؛ چه این که هر دو متکفل صلاح و فلاح انسان این جهانی بوده و بسته به میزان استغنا یا حاجت مندی به دیگری، نظم و نسق متفاوتی پی می افکنند. مطابق یکی از این تقریرات و با اتکا به دلایلی چون حاکمیت مطلق الهی، خالقیت خداوند، قیام عرض به عرض و اتصاف افعال به ویژگی های متضاد، ثبوت مصداقی ارزش ها و هنجارهای اخلاقی متوقف است بر پاره ای از گزاره های دینی. اما وابستگی وجودشناسانه اخلاق به دین، حتی در قرائت های تعدیل یافته آن - که به طور مثال، خدا را بسان واضع و قانون گذار قواعد اخلاقی در نظر می گیرد - هیچ یک تاب و توان فائق آمدن بر نقدها و اشکالات پیش رو، همچون خودسرانه شدن اوصاف اخلاقی افعال را نداشته اند.