بنیادی ترین مساله متافیزیک ازسطو ،مساله هستی (وجود )است و این نکته مسلم است که مساله هستی یا وجود و هست یا موجود ، در همه مراحل گسترش فلسفیش برای ارسطو – هر چند نه به یک نحو –مطرح بوده است .این مساله در متافیزیک به شکل گسترده و مشخص بیان می شود . ارسطو در متافیزیک ،علم به موجود را به شیوه های مختلف بیان نموده و به مناسبت موضوعات متعدد و متنوعی نیز برای آن قرار داده است . در آغاز کتاب چهارم ، مابعدالطبیعه را علم مطالعه « موجود چونان موجود» میداند ، ودر بخشهای دیگر متافیزیک ، ما بعدالطبیعه به عنوان علمی که با موجود الهی غیرمتحرک –موجود مفارق – سر و کار دارد و همچنین به عنوان علمی که از بالاترین اصول و مبادی و علل اشیاءِ بحث می کند،توصیف شده است و در جایی دیگر به عنوان علم به جوهر یا جوهر نخستین است . از این رو از دیرباز ، شارحان و مفسران ارسطو و ارسطوشناسان در تعیین موضوع ما بعدالطبیعه دچار تعارض و مشکل بوده اند که در نهایت ،حاصل قرنها تفسیر رای ارسطو در باب « موجود بما هو موجود» به دو تفسیر مختلف« انتولوژی » و« تئولوژی » منتهی می شود. تفسیر یونانیان به موجودات مفارق و تفسیر فیلسوفان مسلمان (فارابی و ابن سینا) به موجود مطلق، که این دو تفسیر، تاکنون نیز مطرح است. این پژوهش نیز با گزارش و تحلیل این دو تفسیر به جهت تبیین تمایز فلسفه این دیار از فلسفه یونان ، درصدد مقایسه رای ارسطو و فارابی دراین مساله است.