در این نوشته پس از بررسی مختصری در باب وجوه مختلف پدیده استعاره و مروری کوتاه بر سیر تحول این مفهوم، به دو رویکرد قرن بیستمی به استعاره (متعلق به بلک و دیویدسن) اشاره خواهد شد. آن گاه به بررسی نقش استعاره در فلسفه علم می پردازیم. ابتدا نشان خواهیم داد که استعاره چگونه نقش پر کردن خلاهای زبانی علم را بر عهده دارد: زبان علم بدون استعاره نمی تواند هم پای محتوای رو به توسعه آن پیش رود. آن گاه به مقوله مهم تر جایگاه استعاره در توسعه نظریه های علمی و نقش استعاره در پیشرفت علم خواهیم پرداخت. استدلال اصلی این نوشته آن است که نه الگوی بلک و نه الگوی دیویدسن نمی توانند به تنهایی از عهده نشان دادن نقش استعاره در علم برآیند. پیشنهاد نگارنده آن است که تلفیقی از این دو دیدگاه لازم است تا بتوان دو مرحله مهم پیشرفت علم را توضیح داد. الگوی دیویدسن برای توضیح نقش راهنما و سرنخ بودن استعاره مناسب است و الگوی بلک برای توضیح نقش شناختی استعاره در علم کارآمد خواهد بود.