مطالعات پسااستعماري از سلسله رويکردهاي نقد قرن بيست محسوب مي گردد که در ادامه نقد پسا ساختگرايي و شالوده شکني به وجود آمد. ريشه هاي نقد پسا استعمار را مي توان در منتقدين پسا ساختگرايي همچون ژاک دريدا و نظريه پردازي همچون ميشل فوکو يافت. نقد پسا ساختگرايي که عمدتا به واسازي تقابل هاي دو گانه مي پرداخت، بستر مناسبي براي به وجود آمدن مطالعات پسا استعماري مبدل شد. توزيع نامتوازن ثثروت و جمعيت که در دوران پسا استعماري، نمود بيشتري پيدا کرد به افزايش روند مهاجرت دامن مي زند. هر استعماري با نسخه جديدتري، متناسب با زمان، نياز و تقاضاي اقتصاد استعماري جايگزين مي گردد. برده برداري به بيگاري، و بيگاري به کار با دانش وتخصص کاري تبديل مي گردد. مهاجرت نيز مانند هرپديده ديگري، فرآيند وبازار عرضه و تقاضاي خود را دارد. آنچه در بازار کشورهاي مهاجر پذير عرضه مي شود نيروي کار و کارگر ورزيده ارزان است. بنابراين، تقابل دوگانه/استعمارگر واستعمار شده/جاي خود را به تقابل/کارگر و کارفرما/مي دهد. امروزه به واسطه وسايل ارتباطي نوين، پديده مهاجرت بيش از هر زمان ديگري رخ مي دهد. بررسي ها نشان مي دهد که تعداد مهاجرت هاي انجام پذيرفته در دهه هاي اخير بيش از هر زمان ديگري در کل تاريخ جهان بوده است. موج مهاجرت به عنوان پديده اي نو، که پيامد دنياي پسااستعماري محسوب مي شود، از ديدگاههاي مختلف قابل بررسي است. ادبيات مهاجرت به روايت زندگي و مسايل اجتماعي، اقتصادي و فرهنگي مهاجران در سرزمين بيگانه مي پردازد. اين حيطه از ادبيات و نقد ادبي که به نام diaspora خوانده مي شود يکي از جديدترين دستاوردهاي قرن بيست و يکم مي باشد، که حاصل مهاجرت هاي انبوه قرن بيستم و تحولات جهان در اين دوران مي باشد. جغرافياي فرهنگي جهان، هويت فردي را ذوب مي کند و مفاهيمي همچون زبان، مکان، زمان، بودن، نژاد و برخوردها را دستخوش تغيير مي کند و پايه هاي مطالعات فرهنگي و مطالعات پسااستعماري را بنيان مي نهد. نگاهي گذرا به کانديدا و برندگان جوايز ادبي ايران و جهان نشان مي دهد که ادبيات مهاجرت ايران سهم قابل توجهي را به خود اختصاص داده است. ادبيات مهاجرت صداي مرکز نيست. در ادبيات مهاجرت يک صداي واحد و مرکزيت ادبي قاطع وجود ندارد. صداهاي حاشيه و صداهاي گمشده از مولفه هاي ادبيات مهاجرت هستند که در مقابل صدا و فرهنگ قالب کشور ديگر، در جستجوي هويت خود مي باشد.