در نظام بين الملل فعلي، سياست خارجي تابعي از نظام داخلي کشورها شده است و نمي تواند به عنوان يک متغير مستقل تلقي شود. به نظر مي رسد طي سه دهه گذشته، سياست خارجي نه تنها در ميان کشورهاي صنعتي بلکه در ميان کشورهاي در حال توسعه نوظهور به عنوان اهرمي براي افزايش ثروت ملي تبديل شده است. قدرت کشورها ديگر نه در وسعت سرزمين بلکه در افزايش قدرت ملي از طريق ارتقا توليد ناخالص داخلي و قدرت صادرات محاسبه مي شود. در اين ميان، چين يکي از کشورهاي برتر جهان است که با افزايش قدرت اقتصادي خود توانسته است منزلت خاصي در سطح بين المللي کسب کند و در آينده اي نزديک، به يک قطب از نظام دو قطبي جهان تبديل شود. سياست خارجي چين در اختيار سياست و انتقاد داخلي آن است. در مقام مقايسه، ايران در سياست خارجي خود موفق شده تا از تماميت ارضي کشور حراست نموده و همچنين از نظام سياسي کشور نيز صيانت به عمل آورد. اما سياست خارجي ايران وارد مراحل بعدي يعني توليد ثروت و قدرت نشده است و بدين صورت سياست خارجي صرفا در حوزه هاي امنيتي عمل کرده و به حوزه هاي اقتصادي، تجاري، صادرات گسترده، ورود در بازارهاي فن آوري و بازارهاي سرمايه وارد نشده است.