در دو دهه اخير، حقوق بشر به يکي از جدي ترين مباحث بين المللي بدل شده و هيچ گاه همانند امروز در سياست خارجي، تعاملات دوجانبه و چندجانبه کشورها مطرح نبوده و امنيت ملي کشورها را متاثر نساخته است. دليل اين درهم تنيدگي را مي توان در گسترش ارتباطات ناشي از فضاي جهاني شده، عمومي و فراگير بودن بحث حقوق بشر، گسترش و تعدد بازيگران، توانمندتر شدن افراد به عنوان بازيگران موثر در روابط بين المللي، استفاده ابزاري از حقوق بشر براي مقاصد سياسي، تجارب فروپاشي نظام هاي سياسي در دو دهه گذشته، با تاکيد بر عناصر حقوق بشر يافت. در مجموع آنکه، حقوق بشر از امري فکري و ذهني به امري حياتي و استراتژيک که با حيات سياسي کشورها ارتباط پيدا کرده، تغيير ماهيت داده است. از اين رو، در اين مقاله، رابطه حقوق بشر و سياست خارجي از دو منظر مفهمومي و عملياتي مورد ارزيابي و تجزيه و تحليل قرار مي گيرد