در توسعه روستايي نيز در کنار ساير حوزه هاي مطالعاتي علوم اجتماعي و اقتصادي، طي دهه هاي مختلف چالش هاي نظري متنوعي را پشت سر نهاده است. اين مقاله با رويکردي تئوريک برخي از اين چالش ها را مورد بررسي قرار داده و چشم انداز آتي توسعه روستايي را تحليل کرده است. هدف اين مقاله، بررسي نظري و نقد برخي رويکردهاي توسعه روستايي و در نهايت ترسيم سيماي آتي رويکردهاي نوظهور در توسعه روستايي است، روش اين مقاله نيز مطالعه اسنادي و انتقادي نظريه ها و ديدگاه هاي حاکم بر توسعه روستايي است. از دهه 1970، همگام با نقد و چالش هاي نظري و روشي عليه مکتب نوسازي متعارف از سوي مکاتب وابستگي، تضاد، پست مدرنيسم و نهايتا فمينيسم و ساختارگرايان اجتماعي، زمينه لازم براي مطرح شدن حوزه روستايي در قالب رويکرد توسعه پايدار روستايي فراهم شد. علاوه بر اين، يکي ديگر از عوامل طرح گسترده توسعه پايدار روستايي و رها کردن مباحث توسعه روستايي متعارف، امتداد تاريخي آن با مباحث عمومي محيط گرايي و توسعه پايدار بود. اين دو حوزه نظري بلافاصله به دليل اشتراکات فراوان مفهومي با هم آميختند و پاراديمي به نام توسعه پايدار روستايي را تشکيل دادند که در آن بر سازوکار دروني، بومي و مردم محور تاکيد مي شود. از طرف ديگر، چشم انداز توسعه روستايي نيز با چالش هايي مواجه است که شايد پايان توسعه روستايي به مفهوم کلاسيک آن را رقم بزند. در اينجا برخي از اين چالش ها، نظير چالش پيکربندي شهر و روستا از لحاظ تغييرات کالبدي و دگرگوني هاي کارکردي، چالش نگاه جامعه شناسان به مباحث توسعه روستايي و برخي چالش هاي ديگر که تحليل هاي جامعه شناختي و کلاسيک از توسعه روستايي را به سمت محيط گرايي و جغرافيا کشانده است، مورد توجه قرار مي گيرد. مسايل ديگر نيز مزيد بر علت است، دوگانگي شهر و روستا و سنت و مدرن تشديد شده است و شکاف اطلاعاتي و دانشي بين اين دو پديد مي آيد که پيامدهاي مخرب آن، به مراتب شديدتر از دوگانگي عصر صنعتي است، زيرا انتقال تکنيک در دوران صنعت به مراتب ساده تر و راحت تر از انتقال دانش و اطلاعات در جامعه فراصنعتي و اطلاعاتي بوده است. آرمان گرايي نهفته در چشم انداز پايداري نيز اين پارادايم را به ايدئولوژي برخي جنبش ها در کشورهاي پيشرفته تبديل کرده است که از بار اجرايي و عملي آن مي کاهد.