جهاني شدن اشاره به فرايندهاي پيچيده اي دارد كه سبب نزديكي دولتها و جوامع به يكديگر شده است. اين پديده اگرچه قدمتي طولاني دارد، اما به نظر مي رسد به معناي اخير آن بيشتر از دهه1990 ، پس از وقوع انقلاب ارتباطات به بعد مطرح گرديد. جهاني شدن در عرصه هاي مختلف سياسي، اقتصادي، اجتماعي و فرهنگي تأثير داشته است كه شايد يكي از مناقشه آميزترين آنها موضوع فرهنگ جهاني باشد؛ موضوعي كه منتقدين جهاني شدن آن را مساوي با سلطه فرهنگي آمريكا بر جهان دانسته اند. و برخلاف آن، موافقين جهاني شدن، فرهنگ جهاني را به معناي چفت و گير پيدا كردن فرهنگها با يكديگر مي دانند. اما در اين ميان ديدگاه بينابيني نيز وجود دارد كه معتقد به واهمگرايي فرهنگي است، يعني جهاني شدن براي فرهنگ هاي مختلف هم يك فرصت است و هم يك تهديد. جهاني شدن بر دين هم، به عنوان يكي از زيرمجموعه هاي فرهنگ، داراي چنين ماهيت پارادوكسيكالي است؛ بدين معنا كه از منظر تكنولوژيك و زير سؤال بردن فرا روايتها براي حيات دين و تقويت نقش اجتماعي آن يك فرصت بوده است؛ اما از منظر معنوي، به دليل نسبي گرايي پست مدرنيستي و تحليل آموزه هاي كلامي در قالب تحليل گفتماني، تهديد بوده است. شايد يكي از ملموس ترين پيامدهاي جهاني شدن بر دين دردنياي معاصر، نزديكي اديان به يكديگر و فراهم ساختن مقدمات شكل گيري نوعي الهيات جهاني باشد؛ موضو عي كه نه تنها امكان گفتگوي اديان را فراهم مي سازد، بلكه سبب تقويت دين به عنوان يك جنبش نرم افزاري در صحنه سياست جهاني مي گردد.