پديده چند بعدي جهاني شدن که به عنوان مهمترين عامل تحولات حوزه هاي مختلف زيست بشري درآستانه هزاره سوم مطرح شده، فرآيند فشردگي فزآينده زمان و فضا و ايجاد جامعه جهاني واحد مي باشد. اين پديده اگرچه داراي مباني نظري تاريخي بوده، ولي در واقعيت نتيجه گسترش عقلگرايي،سرمايه داري و ظهور نوآوريهاي فناوري ارتباطات و سازمانهاي بين المللي ميباشد و قدمت علمي آن را ميتوان بعد از دهه ۱۹۶۰ م دانست. فرهنگ و هنر، امروزه به دلايل نمادين بودن؛ ارتباط داشتن با ذهن، روح و احساسات بشري و همچنين به کارگيري در رسانههاي گروهي در جايگاه مهمترين بعداين پديده قرار گرفته و موجب تشديد سرعت گسترش و دامنه نفوذ آن در جهان شده اند. در اين تحقيق که به روش نظري و شيوه تحليلي-تفسيري و با استفاده از منابع اسنادي و کتابخانه اي انجام گرفته، در فصل اول مقدمات تحقيق؛ در فصل دوم به شناسايي پديده جهاني شدن و بررسي تاريخچه، عوامل و مباني نظري شکل گيري آن؛ در فصل سوم به بررسي اهميت و تحولات فرهنگ و مصاديق آن در فرآيند جهاني شدن؛ در فصل چهارم به بررسي جايگاه هنر در اين فرآيند و برشمردن عوامل شکل گيري و ويژگيهاي شاخص هنر اين عصر پرداخته شده و در فصل آخرراهکارهاي پيشنهادي براي مواجهه منطقي فرهنگ و هنر ايران با اين پديده ارائه شده است. نظريات مربوط به تأثيرات جهاني شدن در بعد فرهنگ و هنر را مي توان با کمک نمودار فلسفي هگل چنين ترسيم کرد: نظريه اوليه ١، نظريه "فرهنگ واحد جهاني"؛ نظريه مقابل ٢، نظريه "تنوع و تکثر فرهنگي در جهان" و نظريه توليدي ٣، نظريه "فرهنگ جهاني و تنوع محلي". تحول مصاديق فرهنگي در اين فرآيند هم نشان دهنده نوعي تضاد در واکنشهاي آنهاست که منشأ آن، جدل نيروهاي موجود دربطن جهاني شدن ميباشد. عوامل مهم ظهور هنر عصر جهاني شدن را ميتوان موزه هاي هنرهاي معاصر؛ جشنواره ها و همايشهاي بين المللي؛ تکامل فناوري ارتباطات و بسط رسانه هاي جديد؛ نفوذسرمايه داري و گرايش هنرمندان به طرح مسائل اجتماعي و سياسي روز دانست. شاخصترين ويژگيهاي هنر اين دوره نيز، مرکزيت زدايي؛ تنوع ابزار بيان هنري؛ کالايي شدن هنر؛ توده اي شدن مخاطبان؛ بي معنايي يا چندمعنايي شدن آثار هنري؛ گريز از معنويت الهي و گرايش به معنويت انساني و افزايش بيانگري بر پايه نوآوري و وجه تجربي هنرمند است. جايگاه فرهنگ و هنر ايران اسلامي در اين عصر هم اگرچه تاکنون به دليل کمبود سياستهاي کارآمد دولتي و نبود آگاهي و امکانات کافي هنرمندان، آنطور که بايد منسجم و باهويت نمايش جهاني نداشته، ولي در مقطع کنوني با فهم ميراث گذشته، نوين شدن فکري و فني و بکارگيري آموزه هاي ديني و بومي به ويژه "معنويت الهي"، مي تواند استقلال يافته و نقش تأثيرگذاري در تحولات جهاني فرهنگ و هنر داشته باشد.