A Diagnosis of Failure in F. Scott Fitzgerald’s Novels
Dissertation
Bahram Nemati Vand
Persian Literature and Foreign Languages
1400
104p.
cd
M.A.
English Language and literature
1400/06/31
Making a diagnosis of failure in F. Scott Fitzgerald’s novels leads to those overt and covert causes dispersed in his novels, causes which are responsible for miseries and downfalls of their protagonists. The root cause of these causes, however, happens to be idealism, a radical quest to transform the suffocating here and now into the emancipating there and then. Such a quest for the unattainable ideal in the phenomenal and imperfect world is a quest for downfall, and such downfall is brought about by inner and outer conflicts. The inner conflict, exemplified in Oedipus Rex, The Great Gatsby, Tender Is the Night, and The Red Badge of Courage, is what I call “the obsessive front,” which is something curious like an irrational fear or an accusatory threat, follows the protagonist around, or looms large in every possible direction the protagonist takes. The outer conflict, for example in Antigone between Creon and Antigone, is a clash between what I call “Natural Idealism” and “Rational Idealism,” one drawing force from nature, the other from culture. Nevertheless, neither tragedy nor conflict nor that deceitful sublimity they promise is what this project is after. Either Idealism follows its natural course and leads to tragedy, or it is actively brought to a halt in failure. This project is the birth of failure. How does one attain failure is the focus of an entire chapter, where shadowy, noumenal-like figures awaken the idealist and turn him away from the light at the end of the tunnel, which is a metaphor for life as it is. Taking clues from Nicholas Royle’s remarks on Sigmund Freud’s notion of the “uncanny,” we see how idealism instigates abnormal strategies which are excessive means of deterioration, destruction, and death, all under the name of ideal. In the last analysis, idealism is denounced and reality celebrated.
تشخیصی از ناکامی در رمان¬های اف اسکات فیتزجرالد خواننده را به علت¬های پنهان و آشکاری که در رمان¬هایش پراکنده¬اند هدایت می¬کند، علت¬هایی که مسئول بدبختی و سقوط قهرمان¬هایش هستند. هرچند، ریشه این علل به آرمان¬گرایی می¬رسد، یعنی جستجویی افراطی تا حال حاضر را به دور غایب و اسارت را به رهایی منقلب کند. چنین جستجویی برای رویای دست¬نیافتنی در دنیای پدیدار و ناکامل جستجویی برای سقوط است، و چنین سقوطی از تعارضات درونی و بیرونی ناشی می¬شود. تعارض درونی، برای مثال در ادیپ شهریار، گتسبی بزرگ، شب لطیف است، و نشان سرخ شجاعت، ترسی نامعقول یا تهدیدی اتهام¬مانند یا سایه¬ای موذی است که از آن می¬توان به عنوان جبهه وسواسی یاد کرد، جبهه¬ای که به هر سو آرمان¬گرا فرار می¬کند، در همان سو سبز می¬شود. تعارض بیرونی، برای مثال در آنتیگون، رودررویی فرهنگ با طبیعت است، تعارضی که پیشنهاد می¬کنم آن را بین «آرمان¬گرایی طبیعی» و «آرمان-گرایی عقلی» در نظر بگیریم. با این وجود، نه تراژدی، نه تعارض، و نه رویای والا ولی فریبنده خواست این مطالعه است. یا آرمان¬گرایی مسیر طبیعی خود را طی می¬کند و به تراژدی می¬رسد و یا فرد، فعالانه، آن را متوقف کرده و به ناکامی می¬رساند. این مطالعه تولد ناکامیست. تمرکز یکی از فصل¬ها روی مسئله دست¬یابی به ناکامی می¬باشد، جایی که شخصیت مبهم و ناپدیدار¬نما، آرمان¬گرا را به بیداری می¬رساند و از دام رویای فریبنده رهایی می¬دهد. با نگاهی متفاوت به خوانش خلاقانه نیکولاس رویل از مفهوم امر غریب یا «آنکنی» زیگموند فروید، متوجه می¬شویم که آرمان¬گرایی به شیوه¬هایی غیرعادی دامن می¬زند که به نام آرمان، زوال، نابودی، و مرگ را به ارمغان می¬آورند. در نهایت، آرمان¬گرایی محکوم می¬شود و واقعیت ستایش.