چکیده: هگل زیبایی هنری را ارج بیشتری از زیبایی طبیعی می نهد. همچنین هنر را در بستر تاریخی آن می فهمد. با خارج کردن زیبایی طبیعی از قلمرو پژوهش خود، آنچه که باقی می گذارد زیبایی هنری است. درون مایه ی هنر مانند دیگر بخش های فلسفه ی هگل ایده یا همان روح مطلق است. با این وصف هنر برای هگل در سیر پدیداری حقیقت است و یا نحوی از انحاء، تکوین آن است و در نسبت با کل، حقیقت، و تعبیر تکامل یافته تر، مطلق سنجیده می شود. با این حال به گفته ی خود هگل هنر فقط قادر است جلوه ی خاص و مرتبت معینی از حقیقت را در قالب عنصر هنری تجسم بخشد. پژوهش هگل در ادوار هنری بر اساس نسبت فرم و محتوا یا روح و عین انجام می شود. هنر سمبولیک یا نمادین از منظر هگل کوششی برای نمایش دادن ایده در کالبدی مادی است اما مطلق هنوز بسیار نهفته است و عنصر مادی و فرم مانع به نمایش در آوردنش می شود. این برهه دارای چهار گام تطور و کشمکش روح با امر محسوس است، هر کدام از این گام ها با یکی از ادیان و ادوار مرتبط است. در اوج هنر نمادین و در یهودیت تلاشی برای گذار از این تجسد می شود اما به قلمرو آزادی پا نمی گذارد؛ لاجرم از حصول غایتش ناکام می ماند. آنتاگونیسم فرم و محتوا روح را بر خروج از جایگاهش وا می دارد و به گام بعدی قدم می نهد، که این همان هنر کلاسیک است. هنر کلاسیک یونان به علت تعادل میان روح و ماده و تجلی هنر همچون روح زمانه و تعین کنندگی اش در اخلاق و هنجار اجتماعی برترین صورت هنر و معیار است. به طور کلی هگل هنر کلاسیک را فرآورده ی آگاهی جمعی و دینی کل یک قوم می داند و به عقیده ی وی در این برهه محتوا با صورت محسوس همسنگ می شود. چرا که در پیکرتراشی یونان باستان تصور انسانگونه از امر خدایی نمایش داده می شود و پیکرتراشی در خود و خودبسنده است. وی برای تبیین نسبت آگاهی جمعی و اخلاقی با هنر یونانی به تشریح آنتیگونه ی سوفکلس و دیالکتیک دولت و خانواده می پردازد. اما در نهایت، امر هنری در هنر مدرن و رمانتیسم کفه ی ترازو را به نفع ایده سنگین می کند و همسنگی محتوا و صورت محسوس به نفع محتوا بر هم می خورد. بر همین مبنا موسیقی و شعر، هنر اصلی دوره ی رمانتیسم است. افلاطون نیز همچون هگل مشخصا فیلسوف هنر نبود، اما در سراسر آثار وی می توان نظریه ای منسجم و احیانا منعطف در باب هنر یافت. در رساله ی مهمانی نظریه ی ایدئالیستی زیبایی و نسبت عشق و زیبایی به بحث گذارده می شود. در ایون نظریه ی روح باور زیبایی، در رساله فایدروس با تمثیل ارابه ی بالدار و تقسیم بندی سه گانه ی نفس، مرتبت هنر به بحث گذارده می شود. در فیلبوس تجربه ی زیبایی شناختی حضور دارد. در هیپیاس بزرگ به روش معمول سقراطی در تعریف زیبایی سعی می شود و ذات زیبایی به بحث گذارده می شود. جمهوری و به طور اخص نامه ی شماره ده، زیبایی، هنر، هنرمند و هنرها را در مدینه ی مورد نظر و ساختار اجتماعی به مداقه می گذارد.در این پایان نامه نگارنده سعی کرده است که با بررسی نظریه ی زیبایی شناسی هگل و مطالعه تطبیقی آن با تلقی افلاطونی، عناصر بارز و تاثیرگذار اندیشه ی افلاطون را بر زیبایی شناسی و فلسفه ي هنر هگل بررسی کند. تطبیق قلمرو و مبانی زیبایی شناسی این دو متفکر و پرسش ها و خاستگاههای متفاوت و موافق در هر دو فیلسوف و همچنین سیر ایده مطلق در هگل به صورت غیر و بازگشت به خود، تلقی از غایت هنر در هر دو فیلسوف، هنر و کنش انسانی و نسبتش با امر اجتماعی، و نهایتا بررسی مکتوبات و راهکارهای گذشتگان از شالوده های این پژوهش بوده اند. بی شک هر دو فیلسوف ایدئالیست و عقل گرا هستند. هگل هنر را در کردوکارش بر حقیقت، مطلق و ایده می سنجد. افلاطون نیز نفد زیبایی شناسی خود را که به حق پایه گذار آن است با میزان تقریب به ایده یا به تعبیر افلاطونی تر «مثال » را در گشودن نقد زیبایی شناسی برداشت و هگل نیز هنر را در سیر انکشاف روح بر خود و عالم به فهم در می آورد. اگر هگل موسیقی و شعر را در هنر رمانتیک غلبه ی عنصر درونمایه بر عین محسوس می شمارد افلاطون نیز دست کم موسیقی را نوعی خاصی از آشکارگی حقیقت می داند. حقیقت برای هر دو فیلسوف ایده، کلی و مثالی است. افلاطون در ایون این باور را بیان می کند که خدا با زبان شعرا با ما سخن می گویند و اشعار هومر زاده ی هنر انسانی نیست بلکه ناشی از الهام خدای است و هگل نیز سه دوره ی هنر را ( سمبولیک، کلاسیک و رمانتیک ) را با عطف توجه به خودآشکارگی روح می فهمد.
Abstract Not only does Hegel put more value on artistic beauty rather than natural beauty, but he also understands art in its historical context. By taking natural beauty out of the realm of his research, what remains is artistic beauty.The theme of art, like other parts of Hegel's philosophy, is the idea or the absolute soul (Geist). For Hegel, however, art is in the process of the emergence of truth, or in some way, its evolution, and it is measured in relation to the whole, truth, and the more evolved interpretation of the Absolute. However, according to Hegel himself, art can only visualize a special and orderly manifestation of truth in the form of an artistic element. Hegel's research in artistic periods is based on the ratio of form and content or spirit and object.From Hegel's point of view, symbolic art is an attempt to express an idea in a material body, but the Absolute is still very much hidden, and both the material element and form prevent it from being displayed.This period has four steps of evolution and the struggle of the soul with the tangible. Each of these steps is related to one of the religions and periods. At the height of symbolic art and in Judaism, an attempt is made to transition from this incarnation, but it does not enter the realm of freedom; inevitably, it fails to achieve its goal.The antagonism of form and content forces the soul out of its place and takes the next step, which is classical art. Greek classical art is the highest form of art and standard due to the balance between spirit and matter and the manifestation of art as the spirit of the time and as a determinant in morality and social norms. In general, Hegel considers classical art to be the product of both the collective and religious consciousness of an entire nation, and in his view, at this point, content is synchronized with the tangible form as in ancient Greek sculpture, the humanistic image of the divine is displayed, and sculpture is self-sufficient.To explain the relationship between collective and moral consciousness and Greek art, Hegel describes Sophocles’ Antigone and the dialectic of the state and the family. But eventually, art in modern art and romanticism outweighs the idea, and the homogeneity of content and tangible form is disrupted in favor of content. Accordingly, music and poetry are the main form of art in the Romantic period.Like Hegel, Plato was clearly not a philosopher of art, but throughout his work one can find a coherent and possibly flexible theory of art. In the Symposium, the idealist theory of beauty and the relationship between love and beauty are discussed. In Ion, the theory of the spirit of aesthetic belief, in Phaedrus, the allegory of the winged chariot and the threefold division of the soul, the order of art is discussed. There is an aesthetic experience in Philbos. In the great Hippias, beauty is defined based on the usual Socratic way and the essence of beauty is discussed. The Republic, and in particular the Tenth Letter, examines beauty, art, the artist and the arts in a utopia and social structure.In this dissertation, the author has tried to examine the obvious and influential elements of Plato's thought on the aesthetics and philosophy of Hegel's art by examining Hegel's theory of aesthetics and comparative study of it with Platonic understanding.The adaptation of the realm and aesthetic foundations of these two thinkers and the different and agreeing questions and origins of both philosophers, as well as the course of the absolute idea in Hegel as other and return to self, the consideration of the end of art in both philosophers, art and human action and its relation to the society, and finally the study of the writings and strategies of the past have been the foundations of this research.Undoubtedly, both philosophers are idealists and rationalists. Hegel measures art in its function on truth, the absolute, and the idea. Plato also takes his aesthetic negation, which is rightly its founder, to the extent of approximating the idea or, in more Platonic terms, the “idea” in opening the critique of aesthetics, and Hegel also explains art in the course of the development of the soul over itself and the world.If Hegel considers music and poetry in the Romantic art, the dominance of the thematic element over the tangible object, at the same time, Plato at least considers music as a special kind of revelation of truth. Truth is idea, general and ideal for both philosophers. Plato in Ion expresses the belief that God speaks to us in the language of poets, and that Homer's poems are not born of human art but are inspired by God, and Hegel also understands three periods of art (symbolic, classical, and romantic) with paying attention to self-disclosure of the soul.
Platonic Elements in Hegel's Philosophy of Art and Aesthetics