در اين داستان سرگرد مرتضي مشکات، خلبان همواپيماي اف چهار، طي عملياتي در منطقهي کرکوک، همراه سرگرد آرش تيموري دچار حادثه شده، در اثر سقوط هواپيما، پاي راست خود و در پي آن، اجازهي پرواز را از دست ميدهد. اين امر به افسردگي شديد او ميانجامد. نامه-نگاريهاي همسر وي با مسؤولان و همرزم وي، سرگرد تيموري، براي گرفتن اجازهي پرواز او به نتيجه نميرسد. سرگرد مشکات بر اثر آشنايي با يک دختر دانشآموز- که به رزمندگان جبهه نامه نوشته بوده است- کم کم روحيهي خود را به دست ميآورد. دختر که پدر و مادرش را در اثر بمباران از دست داده، نزد عمويش زندگي ميکند. مشکات پس از پيگيري و مکاتبات فراوان با فرماندهي نيروي هوايي، معاونت عمليات پرواز و واحد گزينش پزشکي هوايي براي اثبات توانايي پرواز خود به نتيجهاي نميرسد و مأيوس ميشود؛ اما در سفر هوايي به همراه خانواده به سوي مشهد بر اثر مسموميت خلبان، هدايت هواپيما دچار مشکل ميشود؛ سرگرد مشکات ادامهي پرواز را به عهده ميگيرد و هواپيما را به سلامت به مقصد ميرساند و ثابت ميکند که هنوز قادر به پرواز است. تمام داستان به صورت نامههايي است که بين افراد مختلف داستاني رد و بدل شده است.