اين کتاب، داستاني ازروزهاي آغازين جنگ تحميلي عراق عليه ايران در مالکيه، يکي از روستاهاي مرزي ايران است. راوي داستان، رحمان، چوپان گوسفندهاي کدخداي ده است و خالهطوبي، تنها فرد باقيمانده از خانوادهاش ميباشد. کدخدا از شنيدن خبر آمدن عراقيها خوشحال است و بقيهي مردم ده از اين حادثه ناراحت هستند و قصد مقابله با متجاوزان را دارند. خالهطوبي براي بردن رحمان به آنجا آمده اما کدخدا او را نگه داشته. عراقيها ميآيند و همهي مردم، ده را ترک ميکنند. متجاوزان از ترس، ده را با خاک يکسان ميکنند. حملات ايذايي بسيجيها و مردم شروع ميشود. عراقيها خالهطوبي را اسير ميکنند. رحمان که گرفتار بيماري گرديده، با تلاش فراوان و کمک بيدريغ دوستش از معرکه ميگريزد. او پس از بهبود، به بسيج ميپيوندد و براي دفاع از ميهن به سوسنگرد ميرود.