راوي داستان، دختري به نام فاطمه است که پدرش - که يکي از فرماندهان سپاه بوده - در جنگ شهيد شده و عمويش نيز که از فرماندهان جنگ بوده، جانباز و قطع نخاع گرديده است. پس از مدتي، فاطمه به عقد پسري به نام فرهاد درميآيد. چندي بعد فرهاد از دانشگاه فارغالتحصيل ميشود، فاطمه به همراه وي به منزل پدر فرهاد ميرود و در آنجا متوجه ميشود که پدر فرهاد نيز جانباز است و پاي او از بالاي زانو قطع شده است. ديري نميگذرد که فرهاد به عنوان مهندس مکانيک داوطلبانه به جبهههاي جنوب اعزام ميشود. فاطمه از همان روز که فرهاد به جبهه ميرود، تصميم ميگيرد که هر روز براي او نامه بنويسد و در آن خاطرات و اتفاقات هر روز را براي فرهاد بازگو کند.و...