در اين کتاب مدرسه در اثر حمله دشمن ويران شده است. دو دانش آموز (از جمله صالح) به جبهه رفته اند و معلم و ديگران مشغول کمک رساني هستند. روزي به معلم خبر مي دهند که صالح در بيمارستان است و جوياي ديدار اوست. معلم، به خواست او، بر بالين وي آيه هايي از قرآن مي خواند. صالح مي گويد که فرشتگان اطراف تختش هستند. نيمه هاي شب صالح فرياد مي کشد: "السلام عليک يا مولا... السلام عليک يا اباعبدالله" و... شهيد مي شود. در داستان "کلاس درس"، معلم ده تازه به آن جا آمده است. مادر اسماعيل با کار کردن براي ديگران، زندگي خود و اسماعيل را تامين مي کرده، ولي اکنون مريض شده است. برادراني از طرف جهاد سازندگي براي کمک به مردم مستعف مي آيند. مادر اسماعيل، با همه احتياجش، کمک را به جبهه اهداء مي کند. داستان "خاک خوب آبادي" درباره جنگ نيست.