چکیده (فارسی): چکیده مدرنیته دوره ای از تاریخ انسان است که درآن برای اولین بار فهم جدیدی از«حقیقت» ظاهرشد. «دکارت»مؤسس فلسفه یِ جدید است. درفلسفه اروپای جدید «دکارت» اولین کسی بود که بین «شناخت» و «وجود»تمایز افکند. اثرحاضر برآن است تا فرایند «حقیقت» را نزد نیچه ازنظرهایدگرمورد بررسی قرار دهد . یکی از پرسش های اساسی ،پرسش از «حقیقت» است .هایدگر به دیدگاهی متفاوت از«حقیقت»پرداخته است که می توان آن را دیدگاه پدیدارشناسانه هرمنوتیک نامید . در حالی که «نیچه» می گوید: حقیقت نا حقیقت است ومنکر هر باور متافیزیکی است ، هایدگر معتقد است، وی در عمیق ترین اندیشه متافیزیکی غوطه ور است. هایدگر بر این باور است ، نیچه ازفلاسفه بزرگ دوران جدید است که اصول تفکر وی در جهت تحکیم مبانی وپایه های تمدن جدید غربی ودرباطن خود امانیستی است. وجه امانیستی تفکرنیچه را می توان در این اصل خلاصه کرد: اصالت سوژه که بنیاد فلسفه نیچه بر آن استوار است و در پی مطلق کردن انسان است. هایدگر نیچه را خاتم فلاسفه غربی و فلسفه او را پایان فلسفه یِ غربی معرفی می کند. در دیدگاه هایدگر«حقیقت» ،خواست قدرت یا بازگشت جاودانه و یا «ابرانسان» نیست. تفسیر غالب هایدگر از نیچه همین است.اما : هایدگر تفسیر دیگری نیز از «ابرانسان» در نگاه نیچه ارائه داده است وآن مبتنی است بر ماهیت دو گانه «گشتل». دراین بحث به تفاوت رأی هایدگر با نیچه نیز در ماهیت حقیقت ،اشاره شده است .