با مطالعه در تاریخ فلسفه اخلاق چنین به نظر می رسد که عواطف و احساسات از جایگاه مشخص و معینی در فلسفة اخلاق برخوردار نبوده، به طوری که در اکثر موارد از آن به عنوان قوه ای ضد عقلانی و تهدیدی جدی برای زندگی اخلاقی یاد شده است؛ در مقابل، در پاره ای موارد، به عنوان مؤلفه اصلی و اساسی یک نظام اخلاقی مورد توجه قرار گرفته ودر مرکز زندگی اخلاقی واقع شده است. هدف از نگارش این رساله، بررسی نقش عواطف در حوزه های مختلف اخلاقی است. فصل اول شامل کلیاتی در باب معنای اخلاق، فلسفه اخلاق، نظامهای مختلف فرا اخلاق،نظریه های اخلاق هنجاری و بحثی تحت عنوان روانشناسی اخلاق است. و در نهایت معنا و جایگاه عواطف و احساسات و برخی واژه های مرتبط با آن، در اخلاق و روانشناسی مورد بررسی قرار می گیرد. در فصل دوم به بررسی نقش عواطف در جنبه های مختلف اخلاق می پردازیم: برخی معنای اخلاقی را با ارجاع به عواطف و احساسات تعریف می کنند؛ دیگران ربط و تعلق عواطف و احساسات به چیزی را منشأ پیدایش اوصاف اخلاقی در آن می دانند؛ بسیاری تنها در حوزة معرفت اخلاقی، تعلق عواطف و احساسات را علامت و نشانة وجود وصف اخلاقی و دلیلی بر آن می دانند و در نهایت، برخی دیگر نقش انگیزشی عواطف را در اخلاق مورد توجه قرار داده اند. در پایان، به جمع بندی آراء مختلف در بارة نقش عواطف و نتیجه حاصل از این بحث خواهیم پرداخت.