بررسی تاریخ فلسفه نشان میدهد که طرح مباحثی همچون خودآگاهی، آگاهی و خودشناسی تا همین اوایل عصر مدرن، تا بدین پایه اهمیت نیافته بود. برای فیلسوفان قرون وسطا – به ویژه پیروان سنت ارسطویی – ماهیت خودآگاهی تنها در روانشناسی و شناختشناسی نقش دارد و این خود، پیامد طبیعی تعریف ارسطو از عقل به عنوان یک توانایی صرف است. ابنسینا نامآورترین استثنا در سنت اسلامی قرون وسطاست که تمثیل معروفش با عنوان «انسان معلّق» بر مبنای آگاهی نفس انسانی از خویش متمرکز شده است. اما واکنش ابنسینا نسبت به مسئله آگاهی و خودآگاهی هرگز به روایت انسان معلق محدود نمیشود. خودآگاهی آغازین در فراهم آوردن وحدت کارکردهای نفس– به ویژه کارکردهای شناختی آن – نقشی مرکزی ایفا میکند و گویی ابنسینا ظاهر شده تا فقدان چنین کانون وحدتبخشی از آگاهی را، که شکاف بزرگی در روانشناسی ارسطویی ایجاد کرده است، مشاهده کند. از دیدگاه ابنسینا، خودآگاهی به یکسانی معرفت و وجود میانجامد. زیرا خود، دقیقاً آگاهی است و نسبت خود به وجود در هر حال نسبت آگاهی از خود است.
برهان انسان معلق درفضا;علم نفس;آگاهی;خودآگاهی;وجود;حضور;
اتحاد عاقل و معقول;معرفت شناسی;علم حضوری;معرفت شناسی ابن سینا;خودآگاهی آغازین;بی واسطه بودن خودآگاهی;نسبت معرفت و وجود;ادراک ذات از طریق صورت ذهنی;اثبات نفس از راه عمل;تشخص;