دير زمانيست که بارقه هاي تحول مفهومي و واقعي در عرصه توليد ثروت و قدرت در حوزه اقتصاد سياسي بين المللي ايجاد گرديده است. در اين باب اولين جرقه هاي اين چنين تحولي را در تغيير نگرش فئوداليته به سمت اقتصاد مرکانتاليستي شاهد بوديم. به طوري که شعار ثروت از تجارت به دست مي آيد به پارادايمي در جهت تقويت پايه هاي قدرت سياسي تبديل گرديد و به ويژه با آغاز دوران رنسانس توجه و تمرکز خويش را بر اين مبنا متمرکز نمود. به خصوص در اين زمان به طور محسوسي از رابطه فئودال ها و زمين داران بزرگ با سلاطين کاسته شد. اما به تدريج زمينه هاي تغيير و تحول در اين مفهوم با انديشه آدام اسميت و انقلاب صنعتي رقم خورد به نحوي که وي همگان را به اين نکته فرا مي خواند که ثروت از توليد ناشي مي شود. هر چند ديدگاه ثروت و قدرت ناشي از تجارت و توليد نيز به صورت امر دوگانه اي به خصوص بر مدار استعمار مورد توجه قرار گرفت اما در هر يک از اين دوران ها رابطه بسيار نزديکي را بين پارادايم و مولفه ثروت و قدرت به چشم ها متبادر نمود وليکن امروز نيازمند نگرشي دوباره و بررسي مجدد نسبت به پايه هاي قدرت و ثروت و روابط آن با محور سياسي و اقتصادي هستيم. به نظر ميرسد که عصر امروزين ما دانش و تکنولوژي بسترهاي توليد قدرت و ثروت مي باشند بنابراين به بررسي لايه هاي موثر و مکانيسم هاي نگهدارنده آن تحت عنوان مالکيت حقوق معنوي پرداخته ايم.