برای فهم معمای سیاست در عرصه روابط بین الملل طی قرن بیستویکم بینشی صحیح درخصوص مسائل جغرافیای سیاسی و به خصوص مرزها در عصر جهانی شدن نیاز است.درحالیکه میرفت مطالعات مرزی به بوته فراموشی سپرده شود؛در سالهای اخیر،بحثهای جهان بدون مرز، سرزمینزدایی،حهانی شدن و پایان جغرافیا رنسانس و یا انقلابی در تحقیقات مرزی به وجود آورده است.در این زمینه،محققین مسائل مرزی دارای دیدگاههای مختلف هستند؛درحالیکه پارهای به بحث درمورد عدم تغیر،ماندگاری و ثابت بودن الگوها،بازیگران و قوانین جهان مدرن ژئوپلتیک اعتقاد دارند و مرزها را همیشگی و بدون تحول فرض میکنند،برای برخی نیز جهان بدون مرز و از بین رفتن دولت-ملتها ترسیم میشود.این مقاله با رویکرد بینابین هم به تحول معتقد بوده و هم به ماندگاری مرزها در عرصه روابط بین الملل اعتقاد دارد.یعنی از یکطرف مرزها طی برخی از جریانات و فرایندهای فرامرزی نفوذپذیر شدهاند و یا به اصطلاح مرززدایی روی داده و از طرفی نیز رویکردهای جدیدی همانند بیومتریک،حسگرهای مرزی،مرزهای هوشمند و...ابداع شده که به تقویت بیشتر مرزها در زمینههای کنترل و مدیریت انجامیده و یا به تعبیری مرزسازی مجدد اتفاق افتاده است.