من لایحضره الطبیب رازی کتابی است به زبان عربی در برابر طب الملوکی که برای شاهان نگاشته شده است، و به همین دلیل «طب الفقراء» هم مشهور است، چون رازی آن را برای کسانی که به طبیب دسترسی ندارند، تالیف کرده است.
ابن ابی اصیبعه میگوید: منظور از این کتاب توضیح امراض و ذکر علت آنها است و اینکه امراض را با داروهای موجود در هر مکان ممکن است معالجه کرد.
کتاب در سی و شش باب است که تقریبا عموم بیماریهای وقت را دربر گرفته است. رازی در مقدمه کتاب میگوید:
«مرد دانشمند جلیلالقدری برای خیر و صلاح مردم از من خواست که رساله مختصری در باب درمان بیماری با غذا و آشامیدنیهای موجود در هر مکان که دسترسی به طبیب نیست تالیف کنم من نیز مسئول او را اجابت و کتاب «من لایحضره الطبیب» را تالیف کردم.
گفته شده ابن بابویه ملقب به شیخ صدوق از بزرگان شیعه عنوان کتاب «من لایحضره الفقیه» خود را با الهام از نام این کتاب انتخاب کرده است.
اولین طبیبی که کتاب «من لایحضره الطبیب» را نوشت، عیسی بن ماسه از پزشکان قبل از رازی بوده است.
از آثار رازی کتاب «برء الساعه» بارها به زبان فارسی ترجمه شده، اما از ترجمه «کتاب من لایحضره الطبیب» تنها نسخهای که سراغ جستهام «تحفه سلیمانیه» است که علاءالدین محمد طبیب در زمان شاه سلیمان صفوی آن را سامان داده، و شامل ترجمه گزیدهای از آن کتاب است که توسط ناصر رضایی و پریسا مزینی تحقیق و تصحیح شده و در سال ۱۳۸۸ از سوی نشر المعی در تهران منتشر گردیده است.
همچنین در دوران معاصر دکتر ابوتراب نفیسی نیز ترجمهای از آن صورت داده و آن را همراه ترجمه برء الساعه در سال ۱۳۶۳ منتشر نموده است.
اما نسخه موضوع سخن از مهمترین ترجمههای فارس باقیمانده از آثار رازی و در موضوع پزشکی میتواند به حساب آید، چرا که براساس رسم المشق و سبکشناسی کلمات و عبارات، اصل متن این ترجمه میتواند از قرن پنجم یا ششم باشد، هرچند انجامه نسخه تاریخ ۶۴۰ دارد.
خود همین انجامه نیز که به صورت کتیبهای به خط کوفی کتابت شده است از جهت سبکشناسی نگارشی و نگارهای به کتیبههای متون قرن هفتم و هشتم شبیه است.
از جمله ویژگیهای رسمالمشقی شباهت بسیار زیاد خط کاتب در اتصالات و برخی مفردات حروف و کلمات به خط تعلیق است، خطی که پس از ابداع نستعلیق در قرن هشتم منسوخ شد یا به حداقل استفاده رسید. نوشتن «دال» به شکل «ذال» در برخی کلمات، مثل «آفریذ» و ...که البته کسی بعدها بسیاری از این نقطهها را با گزلک از نسخه سترده است، و نوشتن حرف ربط «که» به صورت «کی» در برخی مواضع، و نگاشتن سه نقطه زیر حرف سین در برخی مواضع مثل کلمه «احسن» ص۱ و «استسقاء» ص۵۲ از دیگر نشانههای قدمت نسخه و متن آن است.
از ویژگیهای سبک نگارش هم باید گفت نشانههایی دال بر قدمت بالا در متن نسخه دیده میشود از جمله: استفاده از حرف اضافه «اندر» بجای «در»، و فعل «نبودی» به جای «نبود یا نمیبود»، «بیافرید» بجای «آفرید» و کاربرد افعال دیگر که خاص آن دوران بوده است مثل «کواردن» که گوارش از آن مصدر است؛ و نیز ترکیبهای اسمی و فعلی جالب همچون «خام باد» و «شکم راندن»
از دیگر ویژگیهای این ترجمه صبغه دینی آن است. به این ترتیب که مترجم همه جا در بیان چگونگی آفرینش یا کارکرد اندامها از یاد خدا غافل نیست و همه را از حکمت بالغه خداوند سبحان میراند و به ویژه در پایان هر باب عبارت «فتبارک الله احسن الخالقین» را نیز تکرار میکند. مثلا در ذکر آن عضله کوچک سر گلو را که را ورود غذا به نای را سد میکند و امروزه «اپیگلوت» خوانده میشود چنین نوشته: «ایزد تعالی بحکمت، پاره کوشت بکام بازبسته است بر مجری باد تا چون مکبه باشذ، اکر یک ذره طعام یا شراب معده فرو خواهد شد براه شش فرو رود خفه همی کند، و نیز تا برافکند پس اکر برنیاید مرد هلاک شود.
باز از ویژگیهای مهم این نسخه منحصر بفرد اشاره به عقاید اطبای آن دوران درباره بدن و طبیعت آن است. مثلا درباره کارکرد شش در فصل مربوط به معده مینویسد: «و شش را بزشکان بیشین مروحه القلب گفتهاند یعنی بادبیزن دل. اکر متواتر باد سرد از هوا نستاند و بدل نرساند و باد کرم از دل بیرون نکند دل بسوزد و مردم هلاک شود از صعبی کرمی دل.
از دیگر ویژگیهای اخلاقی مترجم آن که در ابتدای ترجمه هر باب از کتاب رازی همواره خود را مقید میداند که از وی نام ببرد، و اینگونه حقگذار آن دانشمند نامور باشد.
1
2
3
[باب سوم اندر آفرینش جشم]... تباه نتواند کرد و از بیرون او بدو جای موی آفرید یکی دیدار دور را و یکی خوردن آب جشم را، یکی مژه و دیگر ابرو که اکر مژه نبودی از جشم مردم همیشه آب روان بودی، نبینی هر کرا مژه بریزد از جشم مردم همیشه آب روان بود؟ و اگر ابرو نبودی مردم از دور هیچ نتوانستی دیدن...
و جندان آب سر بیایذ دادن که بلرزد، و جای نشینند که هوا سرد [بود]، و بکرمابه نبایذ رفتن و رنج نبایذ برذن و شکم نبایذ راندن و خویشتن بشویذ بآب سرد هر روزی و رکر بیش سختتر نباشذ بیایذ داذن قصه کافور با ماست تا به شوذ والله اعلم.
تمت الکتاب فی اربعین و ستمایه (که البته انجامه ساختگی به نظر میآید).
مولف ناشناس و به احتمال از قرن پنجم یا ششم.
کاتب نامعلوم اما با سواد و دقیق.
نوع خط:
تزئینات متن:
تزئینات نسخه:
رنگ مرکب:
تزئینات جلد:
نسخ متمایل به تعلیق.
عناوین و نشانها به شنگرف.
جدولبندی صفحات و کتیبههای ابواب، و نگاشتن انجامه به صورت کتیبهای به خط کوفی و تزیینات حاشیه با استفاده از همان مرکب که در نوع خود کمنظیر است.
مشکی.
چرم مشکی رنگ با نقش ضربی ترنجی به سبک قرن هفتم در وسط و جدول و کمند در اطراف.
2
3
برخی اصلاحات و اضافات توسط خود کاتب و دیگران در برخی صفحات دیده میشود.
برخی اوراق نسخه جابجا صحافی شده و نیاز مجدد به نظم دارد.
3
1
نقش چهار مهر تملیک در ص۱۴۶ دیده میشود که سه تای انها از یک مهر کوچک بیضی شکل قاجاری است با عبارت «عبدالرحمن» و نقش دیگر مربوط به مهری چهارگوش و کتیبهدار یا تاجدار از عهد صفوی که در آن این سجع خوانده میشود: «بشد اسم من در تمام جهان/ که من گشتم آنمرد گیتیستان».
مالک نسخه: عقیقی، عبدالرحمن.
باقیمانده فصول به این شرح:
باب چهارم اندر آفرینش گوش
باب پنجم اندر آفرینش بینی
باب ششم اندر آفرینش دهان
باب هفتم اندر آفرینش گوش
باب هشت اندر آفرینش شش
باب نهم اندر آفرینش جگر
باب دهم اندر آفرینش سپرز
باب یازدهم اندر آفرینش گرده
باب دوازدهم اندر آفرینش زهره
باب سیزدهم اندر آفرینش مثانه
باب چهاردهم اندر آفرینش خایه
باب پانزدهم اندر آفرینش روده
باب شانزدهم اندر آفرینش رگها
باب هفدهم اندر آفرینش معده
باب هجدهم اندر آفرینش کودک.
ماخذ فهرست: جلد ۱/ ۴۷، صفحه ۱۸۱-۱۸۴.
نک: مرکزی دانشگاه تهران ۴/ ۸۰۹؛ فهرستواره مشترک نسخههای خطی پزشکی و علوم وابسته در ایران، ۳۳۳؛ دنا ۲۴۸.
مباحث این نسخه شامل توضیح راجع به آفرینش اندامها، بیان انواع دردها، و ذکر دوای هر درد و چگونگی آماده ساختن دارو و استعمال آن.
بخشبندی این نسخه شامل مقدمهای از مترجم در چگونگی آفرینش اعضای بدن در هجده فصل، و سپس ترجمه مباحث کتاب من لایحضره الطبیب اما با فصلبندی مجدد.
یعنی مباحث کتاب رازی که در ۳۶ فصل تنظیم گردیده در این ترجمه در ۱۳۴ فصل ارائه شده است. یا این توضیح که کاتب یا خود مترجم چهار فصل نخست را از قلم انداخته و از فصل پنجم شروع نموده است.
فصلهای مقدمه مترجم هم از آغاز افتادگی دارد و از نیمه فصل سوم که درباره آفرینش چشم است به بعد باقی مانده است.